دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

بزرگ که می شوی...

بـزرگ که میشــــوی....
غُصـه هایت زودتـر از خـودت ، قـَد می کِشــند ، دَرد هـایت نــیز ...!
غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــُذاشتــی .....

...

حرفی که توی دلت بمونه و 


هیچوقت نتونی بزنیش حرف نیست...... 


درده 

   

ماجرای این چند روز *+*

سلام ! 

 

 همه خوبین؟ 

خدا رو شکر! 

 

من که حسابی مشغولم از یه طرف هنوز دوره ضمن خدمت تمام نشده! از طرفی امتحانای مدرسه تمام شد و کار من به شخصه بیش از پیش شروع شده (ثبت نمرات و تنظیم کارنامه و از این کارا) از طرفی یه دوره کوتاه مدت مربیگری حفظ قرآن بود که اونم شرکت کردم! تازه مراسم بله برون و این حرفهای داداش جان! را هم اضافه بفرمائید!!! 

خلاصه که حسابی مشغولم! و به داشتن دوست فعالی مثل من افتخار خواهید کرد! 

و اما بعد  

قصه ی داداش جان را تا اونجایی گفته بودم که خاله خانم فرمودن که : آزمایش ژنتیک بدهید و ما هم گفتیم : باشه . 

خلاصه عروس و داماد رفتن و آزمایش دادند و بعدشم مشاوره ژنتیک و خلاصه که نتیجه سه شنبه 23 خرداد اعلام شد و شکر خدا مشکلی نبود 

بعدشم که چهارشنبه مادرجان تصمیم به برگزاری مهمانی! گرفتند آن هم غیر منتظره و اینکه عمو و عمه و خاله و دایی دور هم برای بله برون نتیجه ای بگیرند و خلاصه که فکر کنین من چهارشنبه مدرسه بودم و بگم که شب پیشش هم خونه خاله خانم بودیم و صبح اومدیم و من مستقیم رفتم سر کار و ساعت حول و حوش 10 مادرجان با تلفن همراهم تماس گرفته که : امشب ملت (اقوامی که در بالا قید شد) رو دعوت کردم! گفتم ببینم نظرت برای شام چیه؟ من : همین امشب؟ 

- آره دیگه. 

- خوب دیگه وقتی نمونده که میخوای چند جور خورش بذاری؟ 

-  توی این هوای گرم - میمونه خراب میشه اصرافه ! نه بابا! 

- خوب گوشت داریم که جوجه بذاریم؟ فکر کنم بهتره . هم تمیزه و هم اینکه همه میتونن بخورن و نیاز به رژیم و اینا رو به هم نمیزنه!! 

-  موافقم. خوب برای سالاد چیا میخوای؟ برم بگیرم؟  

- کاهو و کلم و اینا دیگه!! 

خلاصه من خسته از مدرسه که اومدم خونه اندازه یه ساعت از فرط خستگی و گرما خوابم برده بود و بعدشم مشغول آماده کردن غذا و سالاد و ماست و خلاصه که مهمانی برگزار شد و من حدود 2 و نیم شب خوابیدم.!!! 

5شنبه هم صبح کلاس ضمن خدمت داشتم و عصر هم کلاس دوره حفظ قرآن! تازه قرار بود شب اهل و عیال برن بله برون! 

داداش خان ! اومد دنبالم که بریم دسته گل بگبریم! هر گلفروشی که رفتیم گل طبیعی نداشت! ما هم دست از پا درازتر بودیم که ایشان افاضه کلام فرموند: بریم شهر مجاور! یعنی 30 کیلومتری ولایتمون! 

منم که خسته و خوابالود و از طرفی نمیخواستم دلشو بشکونم دادای تازه داماد 

با چهره ی این شکلی از فرط خواب و خستگی گفتم بریم. 

خلاصه رفتیم و اونجا هم دو تا گلفروشی دیدیم که گل تازه و طبیعی نداشت و یکیشم تنوع گلای کمی داشت و ژورنالی نمونه کاری چیزی نداشت که بهمون نشون بده! 

اومدیم بیرون آخرشم رفتیم یه گلفروشی دیگه که هم تنوع گلای طبیعیش زیاد بود و هم نمونه کارایی داشت که ببینیم. 

به داداش جان میگم: خوب میخوای چی بگیری؟ 

- همه این گلا خوشکلن! 

- خوب . میدونم خوشگلن. کدوماشون؟ 

-  نمیدونم! 

-  یعنی چی؟ الان چکار کنیم؟ رز خوبه؟ 

-  خوب رز سفید (غنچه) - رز قرمز (غنچه) - مریم - ژرمنیا- لیلیوم نارنجی و صورتی - میخک صوتی و دو رنگی  

- خلاصه این گلا رو انتخاب کردم و آقای گلفروش هم یه چیدمان ناز زد و بقیشم با گردی و نمیدونم چی چی فانتزی و برگ مردابی!(فکر کنم همچین چیزی) پر کرد و سبد گلمون تکمیل شد. ما هم شادان اومدیم بیرون و رفتیم که سوار ماشین بشیم . 

-  دیدیم که ماشین استارت میخوره طولانی و بعدش بد روشن شد و چراغ انژکتورشم روشنه! حالا کی شده؟ ساعت 8 و ربع عصر و نزدیکیای غروب پنجشنبه و ماشینی که به زور گاز میخوره و ما هم باید حدود 9 خونه باشیم! خلاصه هر جا هم که توی مسیر نگاه کردیم تعمیرگاه و نمایندگی بسته است! کجدار و مریض داشتیم میومدیم که دیدیم یه نعمیرگاه سایپا بازه ( بازم کاچی بهتر از هیچی!!!) رفتیم و گفتیم که قضیه اینه و تعمیرکار هم خیالمونو راحت کرد که مشکلی به جز سرعت کم برامون پیش نمیاد و باید انژکتورش رو تمیز کنیم و شستشو بدیم و خلاصه حرکت کردیم و حدود 9 و 10 دقیقه به ولایت رسیدیم و هنوز مهمونامون نیومده بودند و بسی خوشحال شدیم که دیر نشده و جالبی قضیه این بود که وقتی رسیدیم ولایت و رفتیم بنزین زدیم - مشکل ماشین هم حل شد!! و ما بسی تعجب نمودیم! 

خلاصه که بعدشم مراسم  و اینا و قرار شد که دادش جان ما : 

114 سکه بهار آزادی بعنوان مهریه  

یک دستگاه یخچال 

سرویس کامل چوب (به جز مبلمان) 

یک تخته فرش 12 متری 

لباسشویی 

اجاق گاز  

تلویزیون 

بخرند! جالبی قضیه اینجا بود که خاله دختر که عروس باشند تاکید بر سبک تر کردن شرایط داشت و در عوض خاله جان (خاله مشترک داماد و عروس) و عمه عروس سعی در تعیین شرایط سنگین!!    

خلاصه به خوشی و سلامتی اینم انجام شد و صبح جمعه هم صیغه محرمیت خوانده شد ( امیدوارم همه جوونا و این عروس و داماد و شما دوستای خوبم خوشبخت باشید). ما هم بعد عقد عروس را تا دانشگاه (در پایتخت) همراهی کردیم که بره و به امتحانش برسه! 

 

امروزم که صبح رفتم مدرسه و یه سری نمره وارد کردم و با بقیه همکارایی که نمراتشونو نیاوردن تماس گرفتم که لیستاشونو تحویل بدن و بعدشم رفتم کلاس ضمن خدمت و الانم اومدم یه سر به اینجا بزنم و برم کلاس دوره حفظ! 

 

خلاصه ممنون که به یادم هستین و ازم یاد میکنین و جویای حال و احوالم هستین. لحظات خوشی داشته باشین. 

:-?

مگذار گذشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است  
 
 
**برگرفته از وبلاگ خلوت نشین عشق

...

نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی . . .

میلاد امام علی(ع) و روز پدر مبارک!

تا حبّ علی و آل او یافته ایم

کام دل خویش مو به مو یافته ایم

وز دوستی علی و اولاد علی است

در هر دو جهان گر آبرو یافته ایم 

 

 

 

پدر ای که از تو جاری خون زندگی تو رگ هام
ای که از نور دو چشمت نور زندگی به چشمام 

 

روزت مبارک.