دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

...

باران هر وقت بیاید تکراری نمیشود وزیباست   

کاش من برای تو  مثل باران بودم 

 

....

last day

دیروز هوا سرد بود و بچه ها زنگ سوم ورزش داشتن و با خودم باید می رفتن ورزش. منم یه توپ برداشتم و گفتم سر کلاس باهاشون بازی کنم. اما وروجکا یه لنگ پا ایستادند که بریم بیرون ورزش کنیم و می دونستم که تعریف اینا از ورزش فقط و فقط دنبال توپ دویدنه (که اسمش رو گذاشتن فوتبال) هر چقدر هم بهشون گفتم سرده - یخ می کنین به گوششون نرفت که نرفت. 

منم با کلی وقت تلف کردن بردمشون بیرون اما خودم کلی یخ کردم. بعد یه ربع - بهشون میگم : کیا سردشون شده؟ 

از بس که مغرورند و میخوان بگن بزرگ شدن !! از ۲۵ نفر ۳ نفر دست بلند کرده و وقتی هم بهشون میگم شما می تونین برید کلاس - بازم میگن نه! میریم لباس گرم می پوشیم و میایم 

خلاصه کلی یخ کردیم و آمدیم سر کلاس. 

زنگ تفریح که از دفتر بیرون می آمدم -  آقای همکار داشت می رفت داخل دفتر و سلام و احوال پرسی و اینا. میگه: بچه ها را بردین بیرون؟ 

- بله - چطور مگه؟ 

- هوا سرد نبود؟ می بردینشون نمازخانه  

- گویا شما بچه ها را برده بودید نمازخانه! مگه می شد ما هم بیایم؟ ۶۰ نفر کنترلشون سخت میشه. 

- خوب داخل کلاس هم میشه بازی کرد که سرد هم نیست. 

- نزدیک بود بگم : شما که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟ خوب خودت جوجه هات رو کلاس نگه می داشتی!! که نگفتم. 

میگم: آخه این شیطونکها ورزش رو فقط فوتبال می دونن و صرفاْ بخاطر اینکه توپ بازی کنن اصرار کردن که بریم حیاط و رفتیم. منتها از این به بعد هوا یردتر بشه من بچه ها رو نمی برم بیرون حتی اگر اصرار کنند. 

- من یه بازی به شما یاد می دم که هیچ وسیله ای نمی خواد و کلی هم بچه ها سرگرم میشن. بازی انگشت - مشت  

خلاصه شروع کرد به گفتن مراحل بازی که قرار میگذاریم نفراتی که برای بازی می آیند با شنیدن (انگشت) انگشت شست خود را باز کنند و نشان بدهند و با شنیدن (مشت) دست مشت کرده و هر کس دیر عکس العمل نشان داد حذف میشود و در مراحل بعدی سرعت گفتن کلمات بیشتر شود . 

من:  بعدش چی میشه؟ یعنی هدف این بازی چیه؟ 

-  خیلی هدف داره - حالا من فعلاْ نمیگم اما بازی جالبی خواهد بود. 

-  نمی دونم اما باید یه بار امتحانش کنم ولی هنوز برام روشن نیست که هدف این بازی چیه؟ 

خلاصه آقای همکار با خنده و انگار یه چیستان برای من طرح کرده توسط مدیرخان احضار شدند. 


   

کلاْ من نمی دونم قیافه ام شبیه کسانی هست که بی تجربه هستن؟ آخه این آقای همکار در زمینه ورزش به خیال خودش خیلی به من پیشنهاد بازی می ده! حالا نمی دونم از ظاهر کنجکاومه که هی می خواد بهم بازی جدید یاد بده یا ظاهر بی تجربه؟؟؟  

 +*+*+*+*+*+*+**+*+*

چهارشنبه نوشت: قرار بود بچه ها برای نماز جماعت زنگ آخر برن نمازخانه و بر حسب اتفاق زنگ آخر هم هدیه ها داشتیم و مراحل وضو گرفتن رو با هم تمرین کرده بودیم . بعد بهشون گفتم بچه ها ۵ نفر ۵نفر برید حیاط وضو بگیرید که بریم نماز جماعت بخوانیم. 

خلاصه برای اینکه بچه ها کلاس را شلوغ نکنن تا دو دسته ی آخر بروند بیرون من در کلاس بودم و وقتی با دسته های آخر رفتم حیاط دیدم خیلی از بچه ها به خیال خودشون وضو گرفته اند و دارند می روند. من که رسیدم دیدم دوتا از بچه ها از روی کفش مسح کردن و با شوق تمام میگن: خانم معلم وضو گرفتیم! 

میگم: چطوری مسح کشیدین؟ 

- از روی کتونی!! 

- میگم اینکه اشتباهه! باید کفش و جوراباتونو در بیارین بعد. (کلی خودمو نگه داشته بودم که از خنده منفجر نشم) 

خلاصه بقیه ای که بودند کفش و جوراب درآوردند و وضو گرفتن و این شد سوژه خنده ی من که این کوچولوها چون داخل کلاس موقع تمرین کفش در نیاوردن الانم همونجوری وضو گرفتن! 

و تجربه ی من که بهشون یادآوری کنم که باید کفش و جوراب رو موقع این کار در بیارن 

 


امروز کمی برف بارید.فقط کمی تا حالا و نمی دونم تا شب زیاد بشه بارش یا فقط سوز و سرما اینجا موندگار میشه. 

 

در هر حال خدایا شکرت.

...

باران …هست!
ابر … هست!
سرما … هست!
دلتنگی … هست !
تنهایی … هست!
همه جمعیم… شکرِ خدا…!!!

:(

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند 


پر از حس های خوبند 


پر از حرفهای نگفته اند 


چه هستند، هستند 


و چه نیستند، هستند 


یادشان 


خاطرشان 


حس های خوبشان..... 


آدمها 


بعضی هایشان 


سکوتشان هم پر از حرف است

عجب عجب

صبح که رفتم هنوز بچه ها سر صف صبحگاه بودند. کمی که گذشت آقای همکار (مربی تربیت بدنی مدرسه) اومد دفتر و سلام و حال و احوال. و به سمت اتاق خودش رفت. کمی که گذشت دیدم داره منو صدا میزنه . 

منم متعجب از اینکه با من چکار میتونه داشته باشه؟ 

بلند شدم برم که دیدم اومده جلو اتاق خانوما و با نگاهی که انگار میخواد یه چیزی بگه و تردید داره که بگه یا نه نگام میکنه. 

منم هی با خودم فکر میکنم چی شده که اینجوری داره رفتار میکنه. هی حساب کتاب میکنم کار یا حرکتی کردم که میخواد بهم تذکری بده یا چه مطلبیه که با یه حالت خجالت و اینا داره برخورد میکنه. 

میگم: بله آقای همکار. کاری دارین؟ کمکی ازم برمیاد؟ 

- راستش میخواییم زنگ شما رو (زنگ ورزش) جابجا کنیم و ساعت اول بچه هاتونو ببرم بیرون. آخه یکی از آقایون میخواد بره . اصلاْ نی دونین چیه بیاین بریم آقای مدیربهتون میگن! 

من:       توی دلم (خوب اگه زنگ تو ا چرا آقای مدیر بگه؟ عجب آدمیه ها) بفرمائید. 

مدیرخان توی اتاق دیگه داشت با سیستم کار میکرد - سلام و حال و احوال و میگه: خانم میشه بچه ها زنگ اول برن ورزش؟ 

من: راستش من برای زنگ اولشون کلی برنامه ریختم. ورزش بردن که بعهده ی آقای همکار هست. حالا اگه واقعاْ راه حل دیگه ای ندارین ببرینشون.اما اگه راه داره که صرفنظر کنین چون من براشون کلی برنامه ریختم. 

مدیرخان رو به آقای همکار: باشه ببین  همکارای دیگه می تون جابجا کنن؟ 

آقای همکار میگه : هان البته ساعت دوم خودمم که خالیه! بچه ها رو شنبه برده بودم و ساعتم خالیه. 

من:  خوب اگه ساعت خودتون خالیه پس چه اصراریه که ساعت من رو به هم بریزین؟ بازم میگم اگه راه دیگه ای ندارین برای من مسئله ای نیست! (هر چند می دونستم مسئله ایه چرا که میخواستم ازشون املا بگیرم و توی زنگهای تفریح تصحیح کنم و یه بار دفتر با خودم نبرم خونه)      

و به این ترتیب از استراتژی گفتن نه ! به مدیرخان استفاده نمودیم. 

تازه کلی هم متعجب شدیم از اینکه آقای همکار خودش ساعت خالی داره اما دنبال عوض کردن ساعت ورزش میگرده!! 

 

عجب روزگاریه

پولداری

دلم میخواد از چیزهایی که ذهنم رو درگیر کرده و خیلی بهشون فکر میکنم و انگار شده حرفهای مگو بگم! اما نمیشه!! 

.... 

 

برای درس ریاضی بچه ها  و آشنایی با واحد پول یه صفحه تنظیم کردم از عکس سکه و برای بچه ها کپی گرفتم و بردم سر کلاس که برای جلسه بعد برش بزننشون و با خودشون بیارن. 

براشون توضیح می دم که بچه ها اینا عکس سکه های مختلفه و برش بزنین و برای جلسه بعد با خودتون بیارین و شروع می کنم به توزیع برگه ها که محمد مهدی (نفر اولی که برگه گرفته)میگه : آخ جون! من از همه تون زودتر پولدار شدم!! 

منم یه لحظه:  

 

 

 

------------------------------------------ 

امروز مجبور شدم با سه تا از بچه ها برخورد جدی داشته باشم به خاطر انجام ندادن تکالیفشون!      

بعضی وقتا حس می کنم مهربون که میشم فسقلی ها  می خوان سوء استفاده کنن!