دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

مسافرت

سلام دوستای گلم. 

 

دارم یه چند روزی میرم مسافرت. 

 

انشااله قسمت باشه دارم میرم مشهد. نائب الزیاره ی همتون خواهم بود.  

 

خلاصه حلال کنید.

 

با تو!

با تو دل من پر از کبوتر شده است   

 

حال من و شعرهام بهتر شده است 


 حالا تو منی و من تو هستم ؛با تو 


 تنهایی من چند برابر شده است

; (

کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید

بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...

هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!

نمی دانم چه رازی در میان است...

ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد

دیگر بی تاب نیستم!

بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!

پاییز

(( خدا حافظ برای او چه آسان بود ولی قلب من از این واژه لرزان بود))

و چنین بود که در وقت بهار، فصل پاییز دلم زود رسید،

و بهارم طی شد.

در سراشیبی مرگ،

برگها افتادند.

خش خشی بی پایان

زوزه ای از سرما،

و صدایی از درد،

باغ را ویران کرد.

سبزی روی مرا می دیدی

همگی گم شد و رفت،

حرف مردم شد و رفت.

گفتنی را گفتم،

آنچه می دانستم.

همه را باخته ام و جوانی را هم.

جبر و تقدیر چنان کرد که باور کردم،

آنچه بر ما آمد. 

*** 

تو که در بازاری،

راستی قیمت یک شاخه مریم چند است؟

مریمم پرپر شد.

باز بازنده شدم. . . 

 


 

 پ.ن:

یه جایی دیدم خوشم اومد نوشتمش اینجا.  

باور کنین همینجوری نوشتم 

 

لطفاً نگران نباشین 

 

ممنونم ازتون دوستان خوبم

گاه...

گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند . . .
 

 

 

 

 

 

...................................