ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن
دیدن تو...
همان آب سردی ست که
آتش غم هایم را خاکستر می کند.
میترسم، مضطربم
و با آن که
میترسم و مضطربم
باز با تو تا
آخرِ دنیا هستم
میآیم کنار
گفتگویی ساده
تمام
رویاهایت را بیدار میکنم
و آهسته زیر
لب میگویم
برایت آب
آوردهام، تشنه نیستی؟
فردا به
احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پیشبینی
کرده بودی که باد نمیآید
با این همه ...
دیروز
پی صدائی
ساده که گفته بود بیا، رفتم،
تمام رازِ
سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!
خستهام ریرا!
میآیی
همسفرم شوی؟
گفتگوی میان
راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از
پوزش پروانه سخن میگوئیم
توی راه
خوابهامان را برای بابونههای درّهای دور تعریف میکنیم
باران هم که
بیاید
هی خیس از
خندههای دور از آدمی، میخندیم،
بعد هم به
راهی میرویم
که سهم ترانه
و تبسم است
مشکلی پیش
نمیآید
کاری به کار
ما ندارند ریرا،
نه کِرمِ
شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان
به آسمان برسد
وقتی که بر
آن بلندیِ بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی
هم به ما نخواهد رسید
مینشینیم
برای خودمان قصه میگوئیم
تا کبوترانِ
کوهی از دامنهی رویاها به لانه برگردند.
غروب است
با آن که میترسم
با آن که سخت
مضطربم،
باز با تو تا
آخر دنیا خواهم آمد.
"سید علی صالحی"
از مجموعه: نامهها / دیرآمدهای ریرا! باد آمد و همه رویاها را با خود برد.
حرف تازه ای ندارم …
فقط خزان در راه است …
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ،
شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند …
پرندگان هنگام پرواز مرز نمی شناسند
آدم ها ...
هنگام دوست داشتن
و آدم مرز را آفرید
تا تنهایی اش را کوچک کند.
سپیده خمسه نژاد
تا حالا شده حس کنین که کسی می خواد چیزی بهتون بگه اما نمیگه؟
بعدش از توی رفتاراش به حرفی برسین که زبونش نمیگه و زبونش یه چیزی میگه - رفتارش یه چیز دیگه؟
بعدش بمونید که بالاخره کدوم رو قبول کنین؟
تا حالا شده حس کنین که برای کسی مهمین.بعدش ببینین نه همچین خبری نیست
تا حالا شده حس کنین خیلی خیلی به چیزی - فکری یا کسی نزدیک شدین
بعدش ببینین نه؟
خب نشده تا حالا؟اشکالی نداره یهو دیدین پیش اومد گفتم که بدونین
پ.ن ۱: راستی ! در ایام عروسی به سر می بریم فقط اومدم بگم که هستم! همین دور و برا!
منو یادتون نره
از این همه انزوا مردد شده ام ..
دیوانه رنگ زرد گنبد شده ام ..
امروز دلم حال کبوتر دارد ..
انگار که بیقرار مشهد شده ام ..
مگذار مرا دراین هیاهو، آقا
تنها و غریب و سربه زانو آقا
ای کاش ضمانت دلم را بکنی
تکرار قشنگ بچه آهو آقا
عیدتون مبارک
حتما قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد
حرم
ورودی باب الرضایتان.......
آقا دلم عجیب گرفته برایتان......
بهترین شادباشها تقدیم به شمابه مناسبت میلاد امام رضا(ع)