دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

بعد مدتی نگاری!

عمر ادمی مثه برق و باد می گذره.هفته ی پیش این موقع کاظمین و این هفته توی اتاق خودم....

چقدر دلم می خواد رها باشم و بی قید و بندی برم یه جای دور دور دور و برا خودم زندگی کنم.بدون استرس؛ بدون خستگیهای ذهنی آزاردهنده و بدون تحمل کنایه ها و سخنهای سوزان از کسی که عمرتو بهش مدیونی اما نمی تونی بهش حرفی بزنی ولی تا می تونه با یه سری حرکات و حرفها می رنجوندت.

پ.ن1:

کاش میشد اینجای زندگی رو بذارم رو دور تند و سریع ازش رد شم.:'(

پ.ن2:

ذهنم و دلم خستست.

پ.ن3:

خدایا خودت کمک کن.دلم هزار تیکه شده.صدای خورد شدنش و دردش نمیاد؟:'(:'(

پ.ن3:

شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت.