ماجرای من و ....

واقعاْ نمیدونم چی بگم. 

این چند وقته یه حال و هوایی سراغم اومده که خودمم نمیدونم باید چکار کنم جز توکل! 

جدی میگم. 

اصلاْ یه وضعیتی. حس و حالی که می ترسم خودم رو درگیرش کنم و آخرش راه به جایی نداشته باشه. 

گاهی به خودم میگم شاید الان همون وقتیه که باید 

اما وقتی میشنم و کلاهم رو قاضی میکنم می بینم در برابر این حس جز یه حال و هوای غریب چیزی نمی دونم نه از خودم نه چیز دیگه. 

اطلاعاتی هم از منبع این حال و هوا ندارم (اونی که علت اصلی این احساس منه.) 

واقعاْ موندم توی برزخی که حس بد توش نیست اما اگه قرار نباشه به جایی برسه فرسوده شدن حس و حال منه و استرس و اضطراب .... 

.... 

...... 

 

پ.ن ۱ :  

بچه های کلاسم خیلی جالب و نازن. 

دیروز که برای اولین بار شیفت مخالف هم توی کلاس ما کلاس گذاشته بود و کل چیدمان کلاس مون رو به هم زده بودند. اول صبح بچه ها با حالت وحشت زده اومدند دفتر که : 

- خانم ! ما دیگه جا برای نشستن نداریم! 

 یعنی چی؟ مگه چی شده؟ 

- هیچی . همه چیز درهم بر هم شده. جاهامون به هم ریخته! 

- بریم ببینم. 

خلاصه با کلاسی به هم ریخته و کن فیکون! مواجه شدم که خودمم از دیدن اون شکل و وضع جا خوردم! بچه ها رو فرستادم بیرون کلاس و شروع کردم به چیدن نیمکتها. کمی که گذشت دیدم ۲-۳ تا از بچه ها (محمد مهدی و علیرضا و احسان) اومدن داخل کلاس و شروع کردن پا به پای من مرتب کردن و چیدن کلاس. اون لحظه از این کارشون اونقدر خوشحال شدم که نگو. انگار چندتا مرد بزرگ که دیدن یه خانم به تنهایی سختشه کاری رو انجام بده اومدن کمک.  

ممنونم مردان کوچک خیلی بزرگ 


پ.ن۲ :

خدایا! می ترسم از روزی که  به خاطر مسئله ی الکی و به درد نخور انگشت نمای خلقت بشم. کمکم کن که مهار کنم احساسی رو که مصلحتت درش نیست و بپرورونم حسی رو که به صلاحمه. 

(آمین)

نظرات 2 + ارسال نظر
پسرک چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ب.ظ http://khordenevesht.blogsky.com

زیاد سخت نگیرید به احساسات خلقت، انشاالله که مثبته

همیشه با احساسم مشکل دارم( وقتی نوبت خودمه - و الا برای کسانی که باهاشون روبرو میشم ردخور نداره!!)

هرچی به صلاحه امیدوارم پیش بیاد


-*- ممنون از شما.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ

Positive0a.blogfa.com
حراج کرده کلیه





امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.