پاییز

(( خدا حافظ برای او چه آسان بود ولی قلب من از این واژه لرزان بود))

و چنین بود که در وقت بهار، فصل پاییز دلم زود رسید،

و بهارم طی شد.

در سراشیبی مرگ،

برگها افتادند.

خش خشی بی پایان

زوزه ای از سرما،

و صدایی از درد،

باغ را ویران کرد.

سبزی روی مرا می دیدی

همگی گم شد و رفت،

حرف مردم شد و رفت.

گفتنی را گفتم،

آنچه می دانستم.

همه را باخته ام و جوانی را هم.

جبر و تقدیر چنان کرد که باور کردم،

آنچه بر ما آمد. 

*** 

تو که در بازاری،

راستی قیمت یک شاخه مریم چند است؟

مریمم پرپر شد.

باز بازنده شدم. . . 

 


 

 پ.ن:

یه جایی دیدم خوشم اومد نوشتمش اینجا.  

باور کنین همینجوری نوشتم 

 

لطفاً نگران نباشین 

 

ممنونم ازتون دوستان خوبم

نظرات 5 + ارسال نظر
پارسبانو شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ

خیلی قشنگ والبته غمناک بود.یاد این قسمت از شعر سهراب افتادم:
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه میخواهی؟
گفتم: دل خوش سیری چند؟!

ممنون از شما.

سهراب شعرهای جالبی داره

پسرک پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ق.ظ

یاد اون جمله معروف افتادم:
همیشه اندکی حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود "، کمی کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " ، قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " ، مقداری خرد پشت " چه بدونم " و همیشه اندکی درد پشت " اشکالی نداره " هست...

جمله درست گفته دیگه.

حسین سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ

بسامه راست میگه آدم نگرانتون میشه

نگران نباشید.

ارکیده سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ

اجازه خانوم شعر قشنگی بود
اجازه چی شده حسین اذیتتون کرده

ممنونم گلم.

نه حسین کاری نکرده .

بسامه سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ق.ظ


ببین وقتی اینجوری می نویسی همینجوری نوشتم بیشتر نگرانت می شم...
یه طوری شده تو به من نمی گی...

...........

طوری؟
چه طوری؟

نه بابا! خیالت تخت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.