آنقدر پنجه زدم بر دیوار غزل که درد می کند همه ی ابیاتم... با احتیاط بخوانید! شکستنی ست عاشقانه هایم!
هی هی هی!
یاد قدیما افتادم.
اون موقع که هنوز پارسیجان (اسم جایی که قبلاْ مشغول بودم رو گذاشتم) کار می کردم.یادمه یه سری آزمون جذب آموزشیاری برگزار شد و منم به خاطر کنجکاوی رفتم و شرکت کردم و از قضا قبول شدم!اون وقت موندم توی دوراهی که برم ادامه بدم یا به همین کاری که مشغولم بسنده کنم؟؟خلاصه گفتم برم از رئیس الدوله جان (یکی از شخصیتهای شخیص بسی تاثیرگذار در زندگی من و بسی قابل احترام - که من ایشان را اینگونه می نامم از این ببعد) کمی پرس و جو کنم. چیزی که جالب بود همه همکارا میگفتن رئیس الدوله جان خیلی داناست! و الحق و الانصاف که آقای دانای با اخلاقی هستند.!!!!{از بحث خارج نشیم} خلاصه ما یه روز بعد از ساعت استراحت - رفتیم و در مسیر عبور ایشان قرار گرفتیم و گفتم : ببخشید من یه چندتا سوال دارم که میخوام ازتون بپرسم!
- خواهش میکنم.
من- میخوام بدونم آینده کاری و بیمه ای کسی که بخواد از اینجا (پارسیجان) بره چه جوریه؟ یعنی سابقه اش منتقل میشه؟ و به نظرتون چطوره؟
- خوب مسلمه که برای خانوما کار نیمه وقت و اداری - آموزشی بهتره. بیمه که هستن و میتونن از مرخصی های خاصش هم استفاده کنند و خلاصه برای خانوما بهتره.
من- آخه هیچیش معلوم نیست.نه وضعیت استخدامیش و نه اینکه بعد دوره آموزشی همه رو بخوان که چذب بشن! و اینکه با طناب پوسیده ی یه قول الکی ...
- خوب اگرم استخدام رسمی نداشته باشه - حداقل کارش مناسبتر از اینجاست و اینجا دیگه هیچ رشدی نداره و همیشه به صورت قراردادهای معین هستش و اونجا به هر حال امیدی هست- دختر عمه من ۸ سال هست که حق التدریس هستش و هنوزم داره همونجوری میره.
من - ممنونم.
حالا فکر کن من مخ ؛رئیس الدوله رو به کار گرفتم و خیلی از همکارا دارن اینجوری و اینجوری نگام میکنن!! تازه آخرشم به نتیجه رسیدم که واااااااااااااای چقدر به آیندهی شغلی یه خانم فکر کرد که تا مراحل بعد ازدواج هم رسید!
بعد از اون مشاوره خیلی قلقلک شدم که برم دنبالش اما بعد که فهمیدم باید برای پیدا کردن شاگرد باید خودم آستین بالا بزنم و تازه برای دوره هم باید برم مرکز استان! دیگه بیخیالش شدم و یکی از همکارا که با من آزمون داده بود رفت.
حالا فکر کن! بعد چند سال منم رفتم همونجایی که به قول رئیس الدوله برای خانوما مناسبتره. و هنوزم برام جالبه که چقدر ذهنیت و ردیف کردن موقعیتها برایش مهم بوده و خوب بهم توضیح داد و اصولی مثل تمام مواقع دیگه! {آخه اون موقع من کم سن ترین پرسنل پارسیجان بودم و همه به چشم یه بچهی کوچک بهم نگاه میکردن که بالاتر از سنم بودم و بالاتر از اونایی که اطرافم بودن به جز عده ای مثل همین رئیس الدوله جان!!!!!!!!!!!!!}
سلام.
می دونین چی شده؟ برای گرفتن داروم از هلال احمر و تجدید نسخم میخواستم برم مرکز استان!! به مدیر خانم میگم: من باید برم مرکز فردا و اگه رسیدم میام سر کار و اونم میگه باشه.
امروز بعد مکافات زیاد! تونستم نیم ساعت آخر برسم محل کارم و
مدیرخانم میگه: این چه جور یه ربع دیر اومدنه؟؟
من یه ربع؟
میگه : آره دیگه! خودت دیروز گفتی که یه ربع دیر میای- منم به معاون خانم گفتم ببین این دخترک نیومده و هماهنگ هم نکرده!
من: من کی گفتم که یه ربع؟من گفتم میرم تا فلان جا(مرکز) {آخه از اینجا تا اونجا یک ساعت راهه} آخه چه جوری میشه؟ من گفتم که کارم هر وقت تموم شد میام. تازه معاون خانم هم در جریان بودن که!
اون موقع معاون خانم :
منم واقعاً داشت شاخام میزد بیرون. دیگه نخواستم بزنم به روشون که : تمام اوقات امتحان - 5شنبه هایی که شماها جیم شدین اومدم و بی منت موندم . دو روز از صبح تا 5 عصر موندم و بازم چیزی نگفتم. حالا یه بار که پیش اومده من برم و بازم این وقت که کارم تموم شده با تمام خستگیم اومدم این رسمشه؟؟ واقعاً برای خودم دلم میسوزه. من دارم هدر میشم!
آب رفته به جو باز نمی گرده.
این روزها بیشتر از هر روز دیگری دلتنگم ، دلتنگ و مشتاق اویی که باید باشد و نیست .
در زندگی منتظر معجزه نباش، خودت معجزه ی زندگیت باش ...
آن سوی همه ی دلتنگیها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه ی نداشتنهاست...!
شاهد از غیب رسید. دیدم قشنگه گذاشتم اینجا.