ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز صبح سر کلاس بودیم که یکی از بچه های شیطون کلاس یهو وسط تعریف یکی از همکلاسی هاش داد زده : آخ جون داره برف میاد.
اون لحظه من :
بچه ی شیطون :
باقی بچه ها :
مبگم : الان وسط موضوعی که دوستت داره تعریف می کنه - آیا رفتارت درسته؟حواس همه رو پرت کردی؟
میگه: ببخشید خانم.آخه برف داره میاد.گفتم بهشون بگم که زنگ تفریح بریم برف بازی.
من : هنوز برف تازه شروع شده - نمیشه که برف بازی کرد.....
خلاصه در این حین زنگ هم خورد و بچه ها شادان از اینکه برن برف بازی و در حال گوش کردن توصیه ی من که هوا سرده لباس هاتونو بپوشید و برید بیرون!
یکی از بچه های تا حدی خجالتی اومده کنار میزم (من در حال تصحیح دفتراشون) میگه :
خانم! شما هم بچه بودین.برف بازی می کردین؟اصلاً برف بازی دوست داشتین؟
من: بله که دوست داشتم. کلی هم برف بازی می کردم و آدم برفی درست می کردم.الانم دوست دارم
محمد حسن : منم دوست دارم برف بازی رو.تازه خواهرم هم عاشق برف بازیه ( اونم یه دختره دیگه)
خلاصه سرشو تکون داد و رفت.
منم به این فکر کردم که توی عالم خودش چه تشابهی پیدا کرده!بین خانم معلمش و آبجیش که هر دو تا برف بازی دوست دارن.