روز اول بعد تعطیلات

سلاااااااااااااام به همه. 

امروز اولین روز کاریم توی سال جدید بود. 

از دیروز یه حسی مثل اولین روز شروع مدرسه توی جونم ریخته بود - خلاصه لباسامو حاضر کرده بودم.شب تا دیروقت مشغول بودم واسه خودم و صبح یهو از خواب پریدم (که نکنه نمازم بمونه و مدرسه دیر بشه

یه سر به دنیای مجازی زدمو و رفتم دنبال کارام. 

امروز یه لباس متفاوت پوشیده بودم.مانتو یاسی و مقنعه ای کمی سیرتر با شلوار سفیدم!خب دوست میدارم در کنار بچه ها شاد باشم حتی تیپ ظاهریم 

مدرسه هم حال و هواش جالب بود برام. 

وقتی رفتم سر کلاس با تک تک بچه هام دست دادم و بهشون عید رو تبریک گفتم و اونا هم متقابلا همینطور.اما برام نحوه ی دست دادنشون جالب بود - بعضیا محکم و مردونه - بعضیا هم یه جورایی خجالتی. 

می دونستم بعد حدود 20روز حرفهاشون زیاده و تعریفاشون و مطمئنم تا اونا نگن حواسشون به هیچ چیز نیست. 

زنگ اول رو گذاشتیم به تعریف کردناشون.از داستان چهارشنبه سوری و آتیش سوزوندانشون گفتن تا مسافرتهای عیدشون و اوقات گذراندنشون. 

تعریفاشون منو خیلی شاد کرد - ذره ذره زندگی رو توی چشم تک تکشون میدیدم وقتی از شیطونیاشون و بازیهاشون می گفتن.حتی وقتی از افتادنشون از کوه تعریف می کردن. 

وقتی اونا تعریف می کردن ؛ من بیشتر حس می کردم که چقدر دلم براشون تنگ شده بود.تمام این بیست روز. چقدر مشتاقشون بودم و چقدر بودنشون برام مهمه و مسرت بخش. 

خلاصه زنگ اول به تعریفشون گذشت و باقی روز هم به علت غیبت 5تا از جوجه هام - ترجیح دادم درس ندم و درسهای قبلی رو مرور کنیم. 

یکی از بچه های شیطونم که همیشه هم کلاهمون باهاش میره توی هم اومده پیشم و میگه : خانم, دلم براتون خیلی تنگ شده بود. 

منم دست کردم تو موهاشو گفتم: منم دلم برات تنگ شده بود. 

 

- - - - - 

خلاصه امروز برام پر از حسهای قشنگ بود و آرزو کردم تا پایان سال تحصیلی و با هم بودنمون - مملو از حسهای قشنگ باشیم.