دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

روزهای هفته

در ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ روزهای هفته بدین گونه بوده است :

ﮐﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺪ = ﺷﻨﺒﻪ

ﻣﻬﺮﺷﯿﺪ = ﯾﮑﺸﻨﺒﻪ

ﻣﻪ ﺷﯿﺪ = ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ

ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺷﯿﺪ = ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ

ﺗﯿﺮﺷﯿﺪ = ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ

ﻫﺮﻣﺰﺷﯿﺪ = ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ

ﻧﺎﻫﯿﺪﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﺁﺩﯾﻨﻪ = ﺟﻤﻌﻪ


اکنون به نام روزهای هفته دقت کنید :

ﮐﯿﻮﺍﻥ ﺷﯿﺪ = ﺷﻨﺒﻪ

Saturday = Satur + day

Saturn = ﮐﯿﻮﺍﻥ

---------

ﻣﻬﺮﺷﯿﺪ = ﯾﮑﺸﻨﺒﻪ

Sunday = Sun + day

Sun = ﺧﻮﺭ (ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ) = ﻣﻬﺮ

---------

ﻣﻪ ﺷﯿﺪ = ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ

Monday = Mon + day

Moon = ﻣﺎﻩ

---------

ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺷﯿﺪ = ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ

Tuesday = Tues + day

Tues = God of war = Mars

Mars = ﺑﻬﺮﺍم

---------

ﺗﯿﺮﺷﯿﺪ = ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ

Wednesday = Wednes + day

Wednes = day of Mercury

Mercury = ﺗﯿﺮ

---------

ﻫﺮﻣﺰﺷﯿﺪ = ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ

Thursday = Thurs + day

Thurs = Thor = day of Jupiter

Jupiter = ﻫﺮﻣﺰ

---------

ﻧﺎﻫﯿﺪﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﺁﺩﯾﻨﻪ = ﺟﻤﻌﻪ

Friday = Fri + day

Fri = Frig = day of Venues

Venues = ﻧﺎﻫﯿﺪ 


بسیار جالبه که غربی ها هم اسم روزهای هفته را از فرهنگ غنی ایرانی گرفتن و ما اصلا خبر نداشتیم و حتی نمیدونیم چگونه واسمون تغییرش دادند !!

مرجع :

تاریخ باستان جلد 10 صفحه 1985

یک داستان

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.»

ملا قبول کرد. شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: «من برنده شدم و باید به من سور دهید.»

گفتند: «ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟»

ملا گفت: «نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.»

دوستان گفتند: «همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.»

ملا قبول کرد و گفت: «فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.»

دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود. گفتند: «ملا، انگار نهاری در کار نیست.»

ملا گفت: «چرا ولی هنوز آماده نشده.»

دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: «آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.»

دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.

گفتند: «ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.»

ملا گقت: «چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.»
 

شرح حکایت
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید.

ماجرای پسرکان کتابخوان من

 سلام.

حلول ماه ربیع مبارک ان شاالله.

چند روز پیش از بچه ها خواسته بودم هر کدامشون کتابی بخوانند و بعد بیان توی کلاس برای بقیه تعریف کنند.خلاصه این کتاب خواندنها منجر به نکته های جالبی شد.

ادامه مطلب ...