دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

ضد حال اول هفته

سلام. 

 

امروز بعد چند روز تعطیلی! رفتیم سر کار و کمی دیر رسیدم(در حدی که برگه های امتحانی دست بچه ها بود) و به محض ورود با خانم مدیر   مواجه شدم. منم که حدس میزدم که این قیافه مال منه! به خودم نگرفتم و رفتم وسایلمو آوردمو و شروع به حضور و غیاب بچه ها و کارام کردم بعدش یهو مدیرخانم اومد جلوی میزم و :  لطفاً کمی زودتر به جلسه بیائید. منم  و قضیه تمام شد. (البته با خودم گفتم : معاونم - معاونای قدیم!!) بعدش گفتم: بی خیال! روزایی که بقیه نیستن و من سر وقت اینجام و کارام همه رله هست چی؟ 

خلاصه کمی که گذشت و مدیر خانم اومد و نشست کنارم. منم چون نمیخواستم اعصابم خورد باشه و تا آخر هفته اخم و تخم تحمل کنم؛ گفتم : امتحان چطور بود؟{آخه مدیر خانم ما دانشجو هستن! فکر کن آدم مدرکش از مدیرش بالاتر باشه!آخر زورداریه ها!} که گل از گلش شکفت و راضی بود. 

بعدش شروع به تعریف کرد که یکی از مراقبا نیومده و جایگزین نفرستاده - صندلیهای حوضه نامرتب بوده - همه چی قاطی بوده و خلاصه که بهش یه ضد حال اساسی خورده بود! و  

به این ترتیب زندگی شیرین شد!

نظرات 1 + ارسال نظر
مامیچکا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ

اخخیییییییی
خب خدا رو شکر که به خیر گذشت

اگه ملت بذارن.!!!!
نمی ذارن که روابط حسنه بمونه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.