دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

:(

روز اول آزمون قرار بود که امروز بعد جلسه , مدیرخانم یادی از همکار و دوست فقیدمون بکنند. که دیدم نه بابا! هیچ خبری نشد. و من که واقعاً دلمو خوش کرده بودم که هنوز "یادها و خاطره ها" برای دوستانی که در کنارمان نیستند؛ زنده است. اما ازین خبرا نیست و وقتی که هستی و جلوی چشمشونی تا وقتی کارشون بهت گیر نباشه نمی بیننت! چه توقعیه که به یاد کسی باشند که 9 ماه از رفتنش گذشته؟ کسی که وقتی بود هم نادیده گرفته می شد و با آنکه از وضعیت سلامتش و رنجهای بیماریش آگاه بودند؛ باز هم برایشان فرقی نداشت!موقعیتش!  

هی روزگار. فکر کنم بازم قاطی کردما! آره واسه اینه که نمیخوام کسی بدونه که من یه مدت مشکل داشتم اساسی و شایدهم این مسئله تا پایان عمر با من بماند. اما سعی میکنم که به کسی نگوییم الا دوستی که الان می داند و شریکی که اگر روزی داشته باشم! والا آدمایی که این چند وقته شناختم به جز اینکه دردی بر دردت بیفزایند- باری از دوشت برنخواهند داشت. 

هی روزگااااااااااااار. 

خدایا! خدای مهربان! آنی و کمتر از آنی مرا به غیر خودت محتاج مکن. {آمین}  

 

راستی! همکار جان! یادت برای من زنده است و امیدوارم که قرین رحمت باشی و آمرزیده.

نظرات 1 + ارسال نظر
مامیچکا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ

مریمیییییی
تو هم مثل من زدی جاده خاکی که...
مواظب خودت باش عزیزم...

از جاده خاکی می گذره (گاهی)

شما هم همینطور.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.