دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

ماجرا

اون روز رفته بودم که درخواست گذرنامه بدم. رفتم داخل اتاقه که بالاش نوشته بود: گذرنامه 

دیدم خانمه پشت یه پارتیشن نشسته و یه آقایی هم این گوشه و داره یه چیزایی می نویسه. 

من - افسره نیست و دو نفرم اینجاسرکارن. 

از اون خانمه پرسیدم : ببخشید امروز افسر هستن؟میان برای ارائه مدارک؟ 

خانمه :  افسر نشستن و به اون آقاهه اشاره کردن که همون گوشه نشسته بود. 

من -  اإ إ إ . من که نمی دونستم . ایشون هم که لباس فرم ندارن! 

خانمه :  اشکال نداره- پروندهتونو بذارین روی میزشون صداتون می کنن! 

من -  خیلی ممنون. 


پ.ن - به نظرتون خیلی ضایع بود؟ خوب طرف لباس فرمشو نپوشیده بود دیگه! چکار کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
خاطره دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

سلام سخت نگیر کارت که به اداره گذرنامه افتاد میفهمی که یه عده هستن که دکتر نیستن اما بهشون میگن دکتر...اخه درجه نظامی کجا پاسپورت کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام.
نه آخه خیلی باحال شد!
خوب حتماً توی کار خودشون دکترن!!

ممنونم از حضورت.

مامیچکا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ http://mamichka.blogsky.com/

اون روز؟؟
کدوم روز؟؟ چرا گذرنامه می خوای؟؟ می خوای بری؟؟ می خوای مهاجرت کنی؟ می خوای از پیشمون بری؟؟ نههههههههههههههه نرووووووووو
نه بابا بی خیال... حرف بدی که نزدی...
حاله خوبه نگفتن افسر اسکول نیومده؟؟

بابا!توی کامنت عیدانه که گفتم. خوب واسه رفتن به عتبات هم باید گذرنامه داشته باشیم دیگه!
چه مهاجرتی - نه بابا! حالا حالاهاااااااااا بیخ ریشتونم!

اما جالب شده بودا! فکر کن : یارو همونیه که باید باشه و من فکر می کردم که یارو سرکارش نیست!!

مرسی گلم که اومدی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.