دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

سفرنامه (4)

 

 

سلام. 

اما ادامه ماجرا: 

قرار بود ساعت 7.30 صبح سه شنبه از نجف به سمت کربلا حرکت کنیم و ما هم سحر رفتیم حرم تا یه دل سیر دوباره زیارت کنیم و هم وداع و هم بخوایم که باز هم بیایم و خلاصه ساعت 6 به سمت هتل حرکت کردیم و تا برسیم 6.25 بود.خلاصه وسایل را جمع و جور کردیم و برای صبحانه رفتیم پایین و راس ساعت در لابی آماده بودیم اما از آنجائیکه نظم در کاروان حرف آخر!! را میزد!! تا همه برای حرکت آماده شوند حدود 8.15 حرکت کردیم و نجف را به قصد زیارت حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) و یاران وفادارشان و سرزمین پر رمز و راز کربلا ترک کردیم. در دل امیدوار بودیم که به زیارت کاظمین و سامرا هم مشرف شویم که نشد. 

خلاصه در بین راه از ایستگاههای بازرسی زیادی گذشتیم و مقداری از مسیر را هم خوابم برد! وقتی به نزدیکی کربلا رسیدیم هوا پر از گردوغبار بود و انگار بر چهره شهر گرد و خاک پاشیده بودند.خلاصه اولین مکانی که در نزدیکی شهر کربلا زیارت کردیم مرقد دو طفل مسلم بود که بعد از واقعه کربلا - در این مکان به شهادت رسیده بودند.مدت زیادی توقف نداشتیم و در حدی که دو رکعت نماز هدیه بخوانیم و برویم! (که آقای مدیر گفتن برای کاروانهای بعد از ما این محل را بسته بودند و اجازه زیارت به زائرین ندادن.) 

خلاصه حدود 10 دقیقه به ساعت 12 به هتل محل اقامتمان در خیابان قبله حرم امام حسین(ع) رسیدیم و باز هم داستان حاضر نبودن اتاقها و رفتن هول-هولکی به حرم و .... 

خلاصه اینبار که هتل نزدیک بود و نیاز به سوار شدن به ماشین نبود با هم حرکت کردیم و قرار شد بعد از نماز کاروان در مقابل باب القبله جمع شویم. به سمت حرم حرکت کردیم و درب ورودمان شد باب الشهدا (به باب القبله نزدیک بودیم اما در حال تعمیر بودند و دربی که پذیرای زوار بود - باب الشهدا بود در بین الحرمین) خلاصه که نماز ظهر و عصر را خواندیم و سلام عجله ای به آقا کردیم و به خاطر اینکه بقیه منتظر ما نشوند و معطل سریع به سمت باب القبله (محل قرار ) حرکت کردیم . منتها به جز ما چند نفری که با هم بودیم و به سر قرار رسیدیم و یکی-دونفر دیگر از هم کاروانیها! کسی نیامد. یکی از آقایان سعی کرد با مدیرخان! تماس بگیرد که موفق نشد و خلاصه ما به هتل برگشتیم و دیدیم  بقیه در هتل هستن و مشغول جابجا کردن وسایلشان به اتاقهایشان !!ما کلاً این شکلی شدیم که این چه شکلی بود از قرار جمع شدن؟؟ خلاصه ما هم به اتاق خودمان رفتیم و گفتند که عصر به زیارت حضرت عباس(ع) برویم. ما هم با خود گفتیم قرار به این شکلی قرار باشد که خودمان می رویم بی منت!! و همین کار را هم کردیم.!! عصر خودمان رفتیم به سمت حرم باب الحوائج و تا دلتان بخواهد همهمه و شلوغی ما را در خود فرو برد!انگار که دریای از مردم بود و مواج و پر شور و ما در آن دریا غرقه بودیم!خلاصه از بازرسی گذشتیم و به حرم حضرت عباس رسیدیم. نماز مغرب و عشاء را هم در حرم خواندیم و شب به هتل برگشتیم. 

  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ارکیده چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام بر مریم بانو بوووووووووس
کربلا سرزمین غم وماتم سرزمینی که تا وقتی اونجایی یه بغضی تو گلوت جا خوش میکنه که با هیچ گریه ای آروم نمیشی درست مثل مدینه وقبرستان بقیع این دوتا حسو فقط وفقط میتونی اونجا حس کنی خدا قسمتت کنه بری مدینه راستی میخواستی از حضرت علی برات مکه رو بگیری من گرفتم خانومی ایشالا به تو هم بده وقتی وارد حرم امام حسین میشی اشکت سرازیر میشه اشکی که اختیارش دستت نیست هیییییی روزگار
راستی دقت کردی اینکه میگن حضرت زینب مردم کربلا رو نفرین کرده به وضوح میشه دید یه مردم کثیف واز تمدن به دوری هستن با وجود آب فرات بازم سرزمینشون خشک وبی آب وعلفه وشهرشون کثیف

سلام بر ارکیده بانو!

کلاً به نظرم عراق کشور دلگیریه!
کربلا یه حس خاص توش هست که نمیشه توصیفش کرد.
از آقا خیلی چیزا خواستم و امیدوارم که شفیع خواسته هام بشه پیش خداوند.
این ماجرای نفرین رو میتونم بگم که از عمق وجودم حس کردم.
سرزمینی که رودخانه به اون بزرگی داره و از بالا که نگاه میکنی این رود در کل منطقه پخش شده اما انگار که از خشکترین مناطق کشور خودمون خشکتره.
مردمی بی نظم و کثیف و بی توجه! به خودم میگفتم اینا که الان بعد اینهمه سال از اسلام اینقدر کثیف و بی توجهند ببین در زمان پیامبر چی بودن که ایشون فرمودند: نظافت جزئی از ایمان است!

خداوند قسمت همه بکنه زیارت ائمه در دنیا و شفاعتشون در آخرت.

مامیچکا سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ب.ظ

وای مریم بانو جون نترسیدین خودتون تنهایی رفتین؟؟؟
ترسناکه که....
وای وای وای....
زودی بیا بقیه اش رو بگو....


مامیچکا جان! از چی باید میترسیدیم؟ نه بابا نترس. هیچ ترسی نداشت - تازه چون منتظر نمیشدی و حرص نمیخوردی که چرا اینجور شد و چرا اونجور نشد خیلی هم خوب بود.

اصلا نترس.
قسمتت بشه بری میفهمی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.