ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
جالبه که امروز مصدفه با اولین تجربه شروع به کارم در پارسیجان!
اون موقع ها خیلی بچه بودم و یه جورایی خیلی بی تجربه و خام و اولین تجربه حضور در جامعه بعنوان نیروی کار بر می گرده به 3/3/1382
....
چقدر وقت گذشته و چقدر دور و چقدر نزدیکه روزهای گذشته.
اولین روز آشنا شدن با سالن کارم و بچه هایی که همکارام بودن و یه جورایی همه ازم بزرگتر و بعنوان یه بچه به من نگاه می کردن! اولین روز آشنا شدن با رئیس الدوله جان! که خیلی برام برخوردش جالب بود و در عین حال به نظرم خجالتی و در آن واحد پر ابهت برام جلوه داشت!( و بعد ها فهمیدم که واقعاً خجالتیه و هم شخصیت با ارزش و ابهتی بود و هست)
خلاصه که کلی سوتی دادیم (کل گروهی که روز اول رفته بودیم)
آخه نه مسئول سالنمون که اون موقع شهره بانو بود و نه بچه هایی که باهاشون یه تیم شده بودیم بهمون نگفتن که : توی سالن غذاخوری هر گروه دوستیی که هستن یه میز خاص برای نشستن و غذا خوردن دارن و خلاصه که جای هر کی مشخصه! و ما (من و حکیمه و هاجر و شهلا و اعظم ) همه گروهی که تازه وارد بودیم و اولین روز کاریمون بود - موقع ناهار رفتیم و یه میز پیدا کردیم و نشستیم و بازهم کسی نگفت قضیه چیه و دیدیم هر کی داره و نیگامون میکنه! ما هم گذاشتیم به حساب اینکه تازه واردیم و اینا و وو مشغول خوردن ناهارمون شدیم و تازه شاکی هم بودیم که اینا چرا اینجورین؟؟خلاصه وقتی رفتیم نمازخونه و بعدش دوباره رفتیم سر کارمون یکی از سرگروهها در حین کار و توضیح روابط مابین عوامل! بهمون گفت که اینجا هر کی صندلی و میز و حتی ابزار خاص خودشو داره و شما هم یواش یواش آشنا میشین. توی نهارخوری هم همینطور! و ما که دو زاریم افتاد که قضیه چیه که باید به ما زودتر میگفتین!!!
هی یادش بخیر.
سلام مریم بانوی عزیزم
الهیییییییییییییییییییی اولین روزهای کاری خیلی شیرین ودر عین حال با استرس فراوان همراهه
دلتنـــگ کــه شــــــدی،
پیـــش ِ مــــن بیـــا،
کمـــی غصّــه هســـت
بـــــا هـــم مـــی خـــوریـــم ،
سلام بر افسانه بانو!
بله شیرین و استرس زا! خیلی جالب گفتین.
ممنون از حضورشما.