دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

جشن عروسی

سلام. 

 

خوبین ؟ خوشین؟ 

و اما داستان عروسی رفتن ما: 

 از هفته گذشته یه جورایی مقدمات عروسی پسر دائیی بنده شروع شد و تا امروز هم تتمه ی ماجرا ادامه داشت که من دیگه نرفتم! 

 

هفته گذشته 4شنبه عصر (مصادف با شب نیمه شعبان) اسباب و اثاثیه عروس به خانه ی عروس و داماد آورده شد و ما هم که طرف داماد بودیم دعوت شدیم به دیدن اثاثیه و این حرفها و البته ناگفته نماند که مردان خانواده هم برای کمک به آوردن اثاث. 

 

خلاصه روز نیمه شعبان هم که طبق معمول هر سال جشن میلاد در منزل مادربزرگ و دائی جان برپا بود و جای دوستان خالی. شب هم فامیل همانجا منزل دائی جان دعوت داشتیم. خلاصه شنبه هم که می خواستم یه نفس راحت از تعطیلات بکشم دیدم مدیر جان پیامک زد که : میای بریم مدرسه؟ { آخه روز 4 شنبه که دادشی باید می رفت سنجش مجبور شده بود بره دانشگاه برای تحویل دادن پایان نامه اش و جایگزین هم یکی از دوستاش قرار بود بره که گویا خواب مونده بوده و مسئول سنجششون زنگ میزنه به اداره که من با اولیا چه کنم؟ و این حرفها و به نوعی زیرآب داداشی رو میزنه! و مسئول آموزش هم می دونست که من جایگزینش بودم و به کار واردم زنگ میزنه به مدرسه و به مدیرجان امر میکنه!! که من رو بفرسته به مرکز و خلاصه مقداری از کارهامون مونده بود و چون مدیر جان میخواست دوشنبه بره مسافرت میخواست کهشنبه کارمون تمام بشه} خلاصه شنبه رو رفتیم مدرسه البته یه ساعت بیشتر کار نداشتیم. یکشنبه هم که کلاس برداشتم تو پایگاه تابستانی و دوشنبه هم رفتم مدرسه و درگیر ثبت نام بچه هایی که تازه پرونده هاشونو آوردن به مدرسه ما و ظهر هم رفتم اداره برای تکمیل و ارائه یه سری مدارک مربوط به گزینش و خلاصه که خیلی کارهام در هم بر هم بود. سه شنبه شب حنابندان عروس بود!!(آخه خونه ی پدری عروس جمع و جوره و برای مهمان جای زیادی ندارن و اونا ترجیح داده بودند که برن تالار. و سه شنبه حنابندان بود و ما هم رفتیم و اصلاً سالن خوبی نبود.اولاً که منظره و چیدمان خوبی نداشت. دوماً جایگاه عروس و دامادش افتضاح بود. سوماً سرویس دهی خوبی هم نداشت!!!! شما فکر کنین ما که سمت راست سالن بودیم شام خوردیم و حرکت کردیم و مهمانهای سمت چپ هنوز شام نخورده بودند 


ادامه دارد....

نظرات 1 + ارسال نظر
مامیچکا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ http://mamichka.blogsky.com/

ای بابا مریم بانو جون...
بیا از لباست بگو از ارایشت بگو..چه مدلی پوشیدی چه رنگی پوشیدی.. چطور رقصیدی... عروس دومادو ببوس اینا...
چرا تلگرافی می تعریفی؟



امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.