دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

دار مکافات

 دوشنبه املا داشتیم (زنگ اول) 

پارسا (یکی از پسرای کلاسم) یه جامدادی فلزی به شکل ماشین داره؛ در جامدادی همچین سفت شده بود که نمی تونست بازش کنه و داشت باهاش کشتی می گرفت! 

رفتم میگم: چی شده؟ 

- خانم در جامدادیم سفت شده - نمی تونم بازش کنم. 

- ببینم. چرا اینقدر بهش فشار آوردی؟ (در حال کلنجار رفتن) 

پدرام (هم میزی پارسا) : خانم من می تونم بازش کنم. من بلدم. 

منم ساده ؛ بیا ببینم. 

خلاصه پدرام هم کمی باهاش ور رفت و نتونست. 

بغل دستیش گفت: مگه کار داره.بدین من بازش کنم. 

از دست دوستش گرفت و اونم شروع به ور رفتن کرد. که نتونست. 

دوباره من گفتم : خیلی خوب. بدین به خودم . 

از دستشون گرفتم و یواش یواش لای جامدادی رو باز کردم و بالاخره درش باز شد همین موقع اون بچه ای که آخرین بار جامدادی دستش بود برگشته میگه: 

ما درش رو شل کردیم شما تونستین باز کنین 

من یه لحظه  

 گفتم: شما قوی هستین!  

اما

یاد قضیه ای افتادم که مربوط به سالها پیش بود.... 

 ****

اون موقع که توی پارسیجان بودم ؛ یه مدل ماشین  می زدیم که قطعاتش رو هم با پیچ گوشتی برقی می بستیم و قطعات بزرگی (نسبت به ماشینهای دیگه) داشتن. و نمی بایست خیلی سفت می شدن پیچهاش.

موقع تعمیر یکی از قطعات که لازم بود پیچ بزرگی باز بشه. من هر کار کردم نتونستم اون رو باز کنم و خیلی باهاش سر و کله زدم! دیدم نمیشه. رئیس الدوله جان داشت به سمت اتاقش می رفت که صداش کردم و گفتم : این پیچ خیلی سفت شده و اصلاً باز نمیشه. ممکنه شما امتحان کنین ببینین می شه بازش کرد یا نه. 

ایشون هم شروع کردن به سرو کله زدن با پیچ و در کمتر از یک دقیقه بازش کرد! بعد هم با لبخندی بر لب گفت: خیلی هم سخت نبود! 

منم برای اینکه ضایع نشم برگشتم میگم: خوب من شلش کرده بودم 

 

*** 

خلاصه اون روز یاد این حرف خودم افتادم! و اینکه این دنیا دار مکافات عمله! 

 

یادش بخیر

نظرات 4 + ارسال نظر
ارکیده یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام مریم بانو جان
خیلی جالبه جدا بعضی وقتا آدم تو کار این خدا جون میمونه بعضی وقتا کارایی که با دیگرون کردی سر خودت میاره
راستی چرا دیگه به وب من نمیای سایت سنگین شده ها
اجازه خانوم معلم

سلام بر ارکیده بانو.

خیلی جالبه.

اما واقعاً کارم بد نبود که!

اختیار دارین.ما که کزاحم میشیم.

بفرمائید عزیزم.

حسین یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ق.ظ http://flynn.persianblog.ir/

پسرک شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ http://khordenevesht.blgsky.com

آری، این دنیا آینه است و همه خوبی ها و بدی های آدم به سوی خودش باز میگرده...
و راستی چه سرخوشید با دانش آموزاتون، ما که این دانشجوها خسته مون کردند، بریم تو فکر تدریس به دانش آموزها...

حالا این کار من خوب بود یا بد؟؟

چی بگم والا.
گاهی خوشیم و گاهی ناخوش...
همه جا آسمان همین رنگ است استاد.

بسامه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ

هاهاها...
ای کاش شما هم به رئیس الدوله می گفتین: شما قوی هستین...

ها ها ها...

نه دیگه.
اون باید به من می گفت : شما قوی هستین!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.