دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

last day

دیروز هوا سرد بود و بچه ها زنگ سوم ورزش داشتن و با خودم باید می رفتن ورزش. منم یه توپ برداشتم و گفتم سر کلاس باهاشون بازی کنم. اما وروجکا یه لنگ پا ایستادند که بریم بیرون ورزش کنیم و می دونستم که تعریف اینا از ورزش فقط و فقط دنبال توپ دویدنه (که اسمش رو گذاشتن فوتبال) هر چقدر هم بهشون گفتم سرده - یخ می کنین به گوششون نرفت که نرفت. 

منم با کلی وقت تلف کردن بردمشون بیرون اما خودم کلی یخ کردم. بعد یه ربع - بهشون میگم : کیا سردشون شده؟ 

از بس که مغرورند و میخوان بگن بزرگ شدن !! از ۲۵ نفر ۳ نفر دست بلند کرده و وقتی هم بهشون میگم شما می تونین برید کلاس - بازم میگن نه! میریم لباس گرم می پوشیم و میایم 

خلاصه کلی یخ کردیم و آمدیم سر کلاس. 

زنگ تفریح که از دفتر بیرون می آمدم -  آقای همکار داشت می رفت داخل دفتر و سلام و احوال پرسی و اینا. میگه: بچه ها را بردین بیرون؟ 

- بله - چطور مگه؟ 

- هوا سرد نبود؟ می بردینشون نمازخانه  

- گویا شما بچه ها را برده بودید نمازخانه! مگه می شد ما هم بیایم؟ ۶۰ نفر کنترلشون سخت میشه. 

- خوب داخل کلاس هم میشه بازی کرد که سرد هم نیست. 

- نزدیک بود بگم : شما که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟ خوب خودت جوجه هات رو کلاس نگه می داشتی!! که نگفتم. 

میگم: آخه این شیطونکها ورزش رو فقط فوتبال می دونن و صرفاْ بخاطر اینکه توپ بازی کنن اصرار کردن که بریم حیاط و رفتیم. منتها از این به بعد هوا یردتر بشه من بچه ها رو نمی برم بیرون حتی اگر اصرار کنند. 

- من یه بازی به شما یاد می دم که هیچ وسیله ای نمی خواد و کلی هم بچه ها سرگرم میشن. بازی انگشت - مشت  

خلاصه شروع کرد به گفتن مراحل بازی که قرار میگذاریم نفراتی که برای بازی می آیند با شنیدن (انگشت) انگشت شست خود را باز کنند و نشان بدهند و با شنیدن (مشت) دست مشت کرده و هر کس دیر عکس العمل نشان داد حذف میشود و در مراحل بعدی سرعت گفتن کلمات بیشتر شود . 

من:  بعدش چی میشه؟ یعنی هدف این بازی چیه؟ 

-  خیلی هدف داره - حالا من فعلاْ نمیگم اما بازی جالبی خواهد بود. 

-  نمی دونم اما باید یه بار امتحانش کنم ولی هنوز برام روشن نیست که هدف این بازی چیه؟ 

خلاصه آقای همکار با خنده و انگار یه چیستان برای من طرح کرده توسط مدیرخان احضار شدند. 


   

کلاْ من نمی دونم قیافه ام شبیه کسانی هست که بی تجربه هستن؟ آخه این آقای همکار در زمینه ورزش به خیال خودش خیلی به من پیشنهاد بازی می ده! حالا نمی دونم از ظاهر کنجکاومه که هی می خواد بهم بازی جدید یاد بده یا ظاهر بی تجربه؟؟؟  

 +*+*+*+*+*+*+**+*+*

چهارشنبه نوشت: قرار بود بچه ها برای نماز جماعت زنگ آخر برن نمازخانه و بر حسب اتفاق زنگ آخر هم هدیه ها داشتیم و مراحل وضو گرفتن رو با هم تمرین کرده بودیم . بعد بهشون گفتم بچه ها ۵ نفر ۵نفر برید حیاط وضو بگیرید که بریم نماز جماعت بخوانیم. 

خلاصه برای اینکه بچه ها کلاس را شلوغ نکنن تا دو دسته ی آخر بروند بیرون من در کلاس بودم و وقتی با دسته های آخر رفتم حیاط دیدم خیلی از بچه ها به خیال خودشون وضو گرفته اند و دارند می روند. من که رسیدم دیدم دوتا از بچه ها از روی کفش مسح کردن و با شوق تمام میگن: خانم معلم وضو گرفتیم! 

میگم: چطوری مسح کشیدین؟ 

- از روی کتونی!! 

- میگم اینکه اشتباهه! باید کفش و جوراباتونو در بیارین بعد. (کلی خودمو نگه داشته بودم که از خنده منفجر نشم) 

خلاصه بقیه ای که بودند کفش و جوراب درآوردند و وضو گرفتن و این شد سوژه خنده ی من که این کوچولوها چون داخل کلاس موقع تمرین کفش در نیاوردن الانم همونجوری وضو گرفتن! 

و تجربه ی من که بهشون یادآوری کنم که باید کفش و جوراب رو موقع این کار در بیارن 

 


امروز کمی برف بارید.فقط کمی تا حالا و نمی دونم تا شب زیاد بشه بارش یا فقط سوز و سرما اینجا موندگار میشه. 

 

در هر حال خدایا شکرت.

نظرات 6 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ http://flynn.persianblog.ir/

معلومه نمی تونن ارکیده خانم من هیچ وقت وارد معامله ای که مطمئن نباشم نمیشم



امروز بهتون ثابت میکنم.

جایزه ی منو حاضر کنید لطفاً

ارکیده دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ق.ظ

خوش بحالت مریم بانو
یعنی حسابی با این وروجکا حال میکنی خیلی دوس داشتم
معلم میشدم ولی نشد
ولی خب اینکه تو خاطراتتو مینویسی خیلی خوبه
یعنی تو تصور کن یه درصد بتونی اینارو تو کلاس نگه داری
عمرااااااااااااااااا
مگر اینگه سیل از آسمون بیاد وگرنه همینطوری نمیشه
حسین خیالت راحت مریم بانو نمیتونه


جای شما خالی

من از دوران دبیرستان می نوشتم و الان مدتیه که الکترونیکی شده نوشتنم!


عزیزم من می دونم با این وروجکها چطور رفتار کنم و اگر لازم باشه نگهشون می دارم.

باور کن

سیل بیاد که تعطیله مدرسه!

ارکیده! داشتیم؟

حسین دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ق.ظ http://flynn.persianblog.ir/

چشـــــــــــــــــــــــــــــــــم

حسین یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ http://flynn.persianblog.ir/

هر چی بخواین(البته در حد توانم)
امیدوارم موفق بشین اما نمیشین



من موفق میشم و اینو بهتون قول میدم.

شما تدارک جایزه ی من رو ببینین.

حسین یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ب.ظ http://flynn.persianblog.ir/

پس حسابی خوش میگذره با این پسرهای شیطونخدا صبرتون بده
اگه تونستین این جماعت رو توی ساختمون نگه دارید(با هر روشی)پیش من جایزه دارید قول میدم



بله حسابی.

من می تونم
مطمئن باشید من هر کاری که اراده کنم می تونم انجام بدم
شما ضرر میکنین ها.

حالا چی جایزه میدین؟

بسامه یکشنبه 26 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ق.ظ

هاهاهاها
نه بابا دیوونه... دارم سر به سرت می زارم...این حرفا بین همکارا پیش میاد خوب... نیست تو هم جوونی سعی می کنن سر به سرت بزارن...
جدی خشنه با بچه ها؟؟؟



که اینطور.
نه بحث سر به سر گذاشتن نیست. فقط برام زیاد در مورد هر مسئله ای توضیح می ده!

همین بابا.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.