دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

I am sad

افتادن برگی بر آب ، مرا به یاد گریه انداخت ... !

اشکهایم چون برگ سبک بود ... اما... !

ای کاش .....

 


 
پ.ن: 
      می توانم

       قلبم را

       فراموش کنم

       ساکنانش را

       هرگز 
....

نظرات 4 + ارسال نظر
پارسبانو جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ب.ظ http://taranomeshgh.blogsky.com/

دست به قلم خوبی دارین، بسیار زیبا می نویسین

سلام.

شما لطف دارین . گاهی خودم می نویسم گاهی خوانده هایم از جاهای مختلف را.

موفق باشید.

پسرک شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ب.ظ http://khordenevesht.blogsky.com

بسیار زیبا بود...

سپاس از شما.

خاطره شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ http://rahalost.blogsky.com

برای قصه ای که با
“یکی بود و یکی نبود”
شروع می شود ؛
پایانی بهتر از
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت…

دلم به حال کلاغ می سوزه که آواره ی قصه ی یکی بود و یکی نبود شده.

بسامه شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ


نه ساکنین بد
نه ساکنین خوب



در هر حال بعضیا ساکن زمینن خواهر!

خوب یا هر چی که باشن.

فراموش نمی شن.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.