دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

خداحافظی

دو شنبه یکی از بچه های خیلی شیطون کلاسم انتقالی گرفت و به خاطر کار خانواده اش رفت تهران.خلاصه من پوشه کارشو تکمیل کردم و همه ی کارها و فعالیتهاش رو جمع کردم (برای مدرسه قبلی داشتن این مدارک که به نوعی سیر تحول و پیشرفت بچه رو از اول سال نشون مبده- مهمه) و زنگ آخر بهش دادم و در جواب نگاه پرسشگر بقیه شروع کردم به توضیح دادن: 

- بچه ها از فردا محمد مهدی میره تهران و اونجا مدرسه میره و دیگه توی کلاس ما نیست من براش آرزو میکنم که اونجا یه پسر خوب و آقا و منظم باشه و درساشم خوب بخونه. 

حالا اگه شما هم میخواین باهاش خداحافظی کنین و براش یه آرزو کنین! 

اینجا بود که هرکی بلند شده بود و داشت یه تغییر کوچیک به جمله ای که من گفتم می داد و به همکلاسیش میگفت.خلاصه با هم دست دادن و کلی هم شیطنت کردن. 

وقتی داشتم تکالیف خونه بهشون میدادم - همین بچه ای که داشت مبرفت اومده پشت میزم و میگه: اجازه! من که فردا میرم یه مدرسه دیگه این تکالیف رو یادداشت کنم؟ 

من: (تو دلم گفتم: آخه اون موقع که دانش آموزم بودی به زور باید وادارت میکردم که یادداشت کنی حالا که داری میری منظم شدی؟ بعد به خودم گفتم شاید اون چندتا جمله روش تاثیر داشته) 

گفتم نه خیر شما نمی خواد یادداشت کنی.اگه دوست داشتی می تونی تمرین کنی که میری اون مدرسه بلد باشی. 

خلاصه که زنگ که خورد من کلی  بودم که شیطون کلاس داره میره(البته یکی ازشون) 

کلی هم  که کمتر دردسر دارم تو کلاس برای توجیه که بچه جون خوب گوش کن.حواستو جمع کن و .... 

 

آخرشم موندم که دختر! بالاخره تکلیفتو با خودت روشن کن!شادی یا ناراحت؟

نظرات 5 + ارسال نظر
ارکیده شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ

اجاااااازه خانوم اجازه سلام
اجااااااااااازه خانوم یعنی اگه ما هم بریم
شما خوشحال میشین
آخه خودتون میگین ما متفافتیم وشیطون
اجازه ولی خوب شد این محمد مهدی رفت
اون بود که مارو هی سیخونک میکرد که شیطونی کنیم
البته اینم بگما این حسین هم دست کمی از محمد مهدی نداره همش به من میگه این کارو کن اون کارو کن بعدشم شما مارو دعوا میکنین

سلام خانوم.

خب نه

نیستی؟

امیدوارم که هر جا هست موفق باشه.

بهتره مسئولیت کارهایی که انجام میدی رو به عهده بگیری!

حسین جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ق.ظ http://flynn.persianblog.ir/

پس تبریک میگم



ممنونم

حسین پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ http://flynn.persianblog.ir/

لطفا تکلیف من رو هم روشن کنید تبریک بگم یا نه؟



بابت؟

اینکه بچه ی شیطون کلاسم رفته؟
قسمت خوشحال کننده ی قضیه غالبه نسبت به بعد وداع و اینا

ممنون

بسامه پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ

الهییییی...
وای مریم بانویی ادم انقدر ناراحت میشه چنین مواقعی... اون شیطونه بیشتر از ساکته ادمو ناراحت می کنه...

راستی چی شد ثبت نام کردی؟


آره یه جورایی انگار بیشتر معلوم میشه که جو کلاس منظم و آرومه!

بله
امروز ثبت نام کردم و برای ترم اول 16 واحد برداشتم.
نمیدونم کارم درسته یا نه!
اما منم توجیهات خودمو دارم!
بابا میگفت: به جای وقت گذاشتن رو این که دوباره کارشناسی بگیری تمرکز کن رو ارشد!
منم گفتم: آخه اینجا شهر خودمونه رفت و آمد به جای دیگه نداره که وقتم تلف بشه و یه جورایی به کارم هم مرتبطه!
برای ارشد فعلا هم سن و سالامون حمله کردن و تا خلوت بشه خدا بزرگه!

محمدرضا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ق.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام.شمارو برای دقایقی کوتاه دعوت می کنم به کلبه سبز آسمانی...
تشریف بیاریدا.



من چی بگم؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.