دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

کاش...

کاش هفت ساله بودم  

 



روی نیمکت چوبی می نشستم

 

مداد سوسماری در دست

 

باصدای تو دیکته می نوشتم 

 

تو
می گفتی بنویس دلتنگی


 

من آن را اشتباه می نگاشتم

 

اخمی بر چهره می نشاندی و من

  

به جبران

 

دلتنگی
را هزار بار می نوشتم!


پ.ن: 

چرا بعضی اوقات آدم با دیدن یه خواب یه عالمه انرژی می گیره و شادمان میشه؟

 
نظرات 3 + ارسال نظر
حسین شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام
برای من که اینقدر تگ شده فکر میک نم کم کم داره غیب میشه

سلام.

خب دیگه..

راستی گذاشتین رفتینا بی مقدمه!

ارکیده شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ق.ظ

اجازه خانوم سلام بووووووووس
اجازه شما چرا غیبت دارید
کجایید پس چرا نیستید
اجازه خانوم اجازه ما هم الان دلتنگیم دلتنگ زمانی که با مداد
سومساری دیکته مینوشتیم
اجازه میشه بهمون دیکته بگید از درس زندگی همون درس که یاد میده چطور در مقابل مشکلات ومصیبتها مقاوم باشیم
اجازه خانوم زود بیایید دلمون براتون تنگ شده

سلام گلم.

هستم همین حوالی.

دلتنگی...

در مقابل مشکلات باید صبور باشیم چون خداوند صابران را دوست دارد.چون به مخلوقی که آفریده مطمئنه و می دونه که اگه بخواد از پس مشکلات بر میاد.به خداوند نگو مشکلاتم بزرگ است به مشکلات بگو خدای بزرگی دارم

منم دلم برای نوشتن تو تنگ شده.

پارسبانو چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ب.ظ http://taranomebahary.blogsky.com

متن ادبی قشنگ و لطیفی بود
کاش کلمه دلتنگی از دفتر زندگیتون پاک بشه و عزیزانتون همیشه در کنارتون باشند

ممنون از شما.

کاش ...
متنی بود که جالب بود و برام تداعی کننده ی خاطراتی از زمانهای دور.
ممنونم از شما و دقت نظرتون به نوشته های بنده.

امیدوارم که شما هم شاد و خرم در کنار کسانی که برایتان عزیزند باشید.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.