دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

اندر حکایات روز آخر مدرسه

و پایان سال تحصیلی به طور رسمی فرا رسید. 

سه شنبه آخرین روز رسمی مدرسه بود و کلی برای بچه ها صحبت کردم که طی تعطیلات مطالعه رو فراموش نکنن و تا می تونن مجله ها و کتابهای مختلف بخونن . بازار عکس و نوشتن خاطره هم گرم بود. 

بعضی مادرها برای تشکر آمده بودند و بعضی هم تقاضای رفتن من به همراه بچه ها به پایه ی بالاتر را داشتند. 

خلاصه که حسابی  این شکلی بودم البته حفظ ظاهر می کردم ولی نتونستم بهشون نگم که : درسته شما پسرهای حرف گوش کنی نبودین! اما دلم براتون تنگ میشه! این حرف من همان و زدن زیر گریه ی نصف کلاس همان  

 

 

 

 

خلاصه که بازم براشون صحبت کردم که من منتظرم که شما ها بهترین مدرسه باشین تو سال بعد و از ذهنم نمی رید و خلاصه اوضاع رو جمع و جور کردم. 

چندتا عکس هم ازشون گرفتم.شاید بذارم براتون! (عکس جوجه هام)

 

توی دفتر هم که داشتم دوربین رو شارژ می کردم (از شانس باطری دوربین برادر جان شارژ نداشت و برادر جان شارژر آورد و من زنگ تفریح شارژش کردم) همکارا نشسته بودن.که منم بیکار ننشستم و شروع به فیلم گرفتن ازشون کردم. 

یکی از همکارا گفت: به قول شاعر وقت رفتن نباید گریه کنی! 

من  و چون توی دنیای خودم بودم زیاد توجه نکردم. اما بعد که داشتم فیلم رو نگاه می کردم یه جوری کنجکاو شدم که ببینم منظورش چی بود که رسیدم به : 

 

وقت رفتن نمی خوام ببینمت می دونم ببینمت کم میارم 


اگه یه لحظه فقط نگام کنی دلمو پشت سرم جا می زارم 


اگه اسمم و فقط صدا کنی راه رفتن واسه من بسته میشه

وقت رفتن نباید گریه کنی اینجوری دلم برات تنگ نمیشه 

 
می دونم هر جای دنیا که باشم تو دلم عشق تو کمرنگ نمیشه 


اگه خونسرده نگام به دل نگیر دل تو یه روز ازم خسته میشه 

اگه خونسرده نگام به دل نگیر  

 

دل تو یه روز ازم خسته میشه   

اگه اسمم و فقط صدا کنی   

راه  رفتن واسه من بسته میشه

 

خلاصه که عجب ! اوضاعی شده که ذهنم رو کمی به خودش مشغول کرده اما

نمی خوام هیچ جوری تفسیرش کنم ولی  همش دارم فکر میکنم به بعضی چیزها! 

 

و به این ترتیب دوره ی رسمی مدرسه تمام شد اما تحویل دادن دفتر کلاس و پوشه ها هنوز مانده و تعیین تکلیف بچه های نیاز به تلاشم توی شهریور. 

  

------------- ------------------------ -----------------

خندیدن خوب است............. 


قهقهه زدن عالیست................... 


گریه ادم را ارام میکند......................... 


.............اما.................. 


لعنت به بغض.......................................

خـداونـد از نـگاه ملاصـدرا




خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 


بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!


از سخنان ملاصدرای شیرازی

خـداونـد از نـگاه ملاصـدرا




خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
 


بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!


از سخنان ملاصدرای شیرازی