دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

لحظه ای تأمل...

اگر با گرگ ها زندگـے می کنـے! زوزه کشیدن را بیاموز! ما در روزگارے زندگـے مـے کنیم که تنها خدا از پشت خنجر نمـے زند! 

 

به نظرتون این چقدر درسته؟ 


 

   

ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند!

تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است...

پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای دوروبرمان...

نظرات 5 + ارسال نظر
بابک یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.babakrahimi.blogfa.com

لایک

سپاس

پسرک یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:16 ب.ظ


جدی نگیرید؛



عجب!
چرا؟
صحبتتان خوب و متین بود.

باز هم ممنون

حسین یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:17 ب.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

پس چرا اشاعه فرهنگ خنجر به دستی می کنید؟

حسین یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

همه هم خنجر به دست نیستن مریم بانو بعضی ها هم شاخه گل دستشونه



خب اون نویسنده گفته!من که نه!

پسرک یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

وارد بحث های فلسفی میشه که تهش حوصله آدم را سر می بره؛ ولی به هر حال ادم زندگی که می کنه خودش راهش را پیدا می کنه لازم نیست گرگ بشه یا موجود دیگه؛ همونی که هست می تونه باشه ...

ممنون که تا اینجا هم تحمل کردین.
همونی که هست بله که بهترین هم هست اما گاهی رفتارها شبیه به انسان نیست.!

سپاس از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.