دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

قصه ی تلخیست....

  

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را 

 

فاضل نظری


  

یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم

جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم

غافل، که کمین کرده کویری به شکارم

"بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم

نظرات 3 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ب.ظ http://aaghol.blogsky.com/

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست

پنجره را باز کن،

همه چیز را به باد گفته ام...

ایستادگی همیشه تنهایی می‌آورد.

حسین چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 ب.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

به مورد خوبی اشاره کردین مریم بانو.
همه فرد شدن و معنی جمع و و زوج از بین رفته.
کارهای فردی ، آدم های مجرد
پر شدن این دور و بر از این جور کارا و آدم ها.
چراش رو هم خدا عالمه

ممنون از شما.

....

mehrab kamali سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ http://mehrabkaali.blogsky.com

Salam webe va ham chenin ehsase zibaei dari
manam mesle shoma hassasam va mehraban mozaf barinke 1oghianoos ehsas dar ghalbam daram ama hamishe tanham


سلام.
ممنون از شما

گویی در دنیایی زندگی می کنیم که همه تنهان در حالی که در کنار همند!

دنیایمان دنیای تنهایان شده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.