دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

حرف...

 
حرف تازه ای ندارم … 


فقط خزان در راه است … 


کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ، 


شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند … 

 


پرندگان هنگام پرواز مرز نمی شناسند 

آدم ها ... 

هنگام دوست داشتن 

و آدم مرز را آفرید 

تا تنهایی اش را کوچک کند.

سپیده خمسه نژاد  

نظرات 2 + ارسال نظر
بسامه یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ

تنهای اش رو کوچک کند؟
ولی حیف که تنهایی مرزی نمی شناسد


آدمیست دیگر!
هزار کار می کند!

پسرک یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ق.ظ

پاییز که نزدیک می شود، با همان سرمای نازک صبح گویی حرف ها هم آماس می کنند روی خاطر و اندیشه ساکن می شود...
... یکی از توشته ها، پست قبلی، بود و پربست...!؟ اتفاقا پر از تامل بود...

پائیز.....
حرفها به هوای سرد و گرم کاری ندارد گاهی می خواهد بچسبد و ادا نشود!

معلومه؟
ممنون از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.