دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

با تو تا آخرِ دنیا هستم

می‌ترسم، مضطربم

و با آن که می‌ترسم و مضطربم
باز با تو تا آخرِ دنیا هستم
می‌آیم کنار گفتگویی ساده
تمام رویاهایت را بیدار می‌کنم
و آهسته زیر لب می‌گویم
برایت آب آورده‌ام، تشنه نیستی؟
فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد.
تو پیش‌بینی کرده بودی که باد نمی‌آید
با این همه ... دیروز
پی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم،
تمام رازِ سفر فقط خوابِ یک ستاره بود!

خسته‌ام ری‌را!
می‌آیی همسفرم شوی؟
گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئیم
توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعریف می‌کنیم
باران هم که بیاید
هی خیس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خندیم،
بعد هم به راهی می‌رویم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلی پیش نمی‌آید
کاری به کار ما ندارند ری‌را،
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.

وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید
می‌نشینیم برای خودمان قصه می‌گوئیم
تا کبوترانِ کوهی از دامنه‌ی رویاها به لانه برگردند.

غروب است
با آن که می‌ترسم
با آن که سخت مضطربم،
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد.

 

"سید علی صالحی"

از مجموعه: نامه‌ها / دیرآمده‌ای ری‌را! باد آمد و همه رویاها را با خود برد.

نظرات 3 + ارسال نظر
پسرک یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ب.ظ

این اضطراب، ترس، از جنس دیگریست؛ هیجان و زیبایی داره.
شعر سپید هم، طعم خاصی دارد، زیبا بود



ممنونم از شما.

آیور یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:36 ب.ظ http://exemotion.blogfa.com

عاغا من با شعر های علی صالحی ارتباط بر قرار نمیکنم هیچ وخ ! انگار که یه شعر خارجی رو برداشتن ترجمه کردن .. یه همچین حسی دارم ..

خانم ما تازه از قلمش داره خوشمون میاد نکنه منم خارجکیم که درکش می کنم.
البته سبک خودشون رو دارن ایشون.
حس شما هم قابل احترامه

حسین یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:51 ق.ظ

زیباست بوی زندگی میده



سپاس از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.