دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

پروردگارا

پروردگارا 


بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم 


وقتی تو را در نظر نداریم . . . 

 

.  .  .  .  .  .  .  .  . 

 

امروز دحوالارض است.

گاهی وقتا!

  

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …


 

گاهی وقتا ! آدما یه کاری می کنن که بعدا بدجوری می رن توی فکر که این چه کاری بود! 

گاهی وقتا! آدما یه حسابایی می کنن که بعدا بدجوری ناجور درمیاد بازم می رن تو فکر که ای بابا این چه حسابی بود! 

گاهی وقتا! آدما یه توقعاتی دارن که بعدا  می فهمن که الکی توقع دارن بازم می رن توی فکر که این چه توقعیه آخه! 

کاهی وفتا! آدما اونقدر از یه چیزایی یه نتیجه هایی می گیرن که بعدا میگن اینم نتیجه است که گرفتم!  

گاهی وقتا!آدما فکرایی میاد به ذهنشون که می فرستنشون یه گوشه ای بعدش می بینن که ای بابا!این چه کاری بود !بابا این فکره داشته درست می گفته شاید!!!

خلاصه گاهی وقتا! آدما از کارای خودشون سر در نمیارن. 

منم الان یکی از همونام 

 

حس شادی با دوستان

دیروز داشتیم در مورد نعمتهای خدا صحبت می کردیم. به بچه ها گفته بودم حواستون باشه که دوستاتون چی میگن که شما تکرارش نکنین و یه چیز جدید بگین. 

خلاصه از اعضای بدن شورع شد و بعدش رسیدیم به چیزای جالب. 

یکی از بچه هام که کمی هم شیطونه (می دونم سه روز برای قضاوت زوده اما تا وقت گیر بیاره شیطونی می کنه) میگه : حس خوشحالی وقتی با دوستامون هستیم. 

یعنی من خیلی خیلی برام جالب بود که یه بچه تا اینجای قضیه رو بخونه. 

یکی دیگه میگه : جان و دلمون 

خلاصه کلی نعمت شمردن که واقعا برام جالب بود و خوشحالم کرد که بچه هام ذهن فعالی دارن و به جوابای خیلی معمولی بسنده نمی کنند 

 

خلاصه که شما هم تا بحال به حس خوشحال بودنتون با دوستاتون این شکلی نگاه کرده بودین؟ 

 

داستانک!

پدر روزنامه میخواند

اما پسر کوچکش مزاحمش میشد

پدر صفحه ای از روزنامه باعکس نقشه جهان قطعه قطعه کرد،به پسر داد و گفت:

ببینم میتوانی جهان را دقیقا همان طور که هست بچینی؟

میدانست پسرش تمام روز گرفتار اینکار است

اما یک ربع بعد پسر با نقشه کامل برگشت

پدر پرسید:جغرافی بلدی؟چگونه این نقشه را چیدی؟

پسر گفت:نه.پشت این صفحه عکس یک آدم بود.وقتی آن آدم را دوباره ساختم،

دنیا را هم ساختم...

لبخند سیمانی

تصور کن: نگاهی را که در تکرار، میخندد

کسی را که میان گریه اش بسیار، میخندد

کسی که دوست دارد، آسمان زیر سرش باشد

و گاهی می نشیند:هی به این افکار میخندد

شده در یک نمایشنامه در نقش کسی باشی

که پنهان از تو میگرید و در انظار، میخندد؟

منم بازیگری که نقش بازی میکند هر روز

برای خنده ی حضّار،بالاجبار،میخندد

برای دیدنم ای دوست!یک لحظه تصور کن:

کسی را که میان گریه ی بسیار،میخندد