دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

تامل

 انگار مملو از حس نوشتنم اما اون حسه موقع نوشتن فرار می کنه!   


دیروز با دوست جون خانم داشتم صحبت می کردم و بحث سفرم هم پیش آمد.بهم میگه رفته بودی عتبات واسه ی خودت لباس عروس خریدی؟

- لباس عروس؟

- آره دیگه . لباس عروسیِ آخرت.

- آهان. نه . تا حرفشو کشیدم وسط مادرجان گفت : الان زوده منم حرف گوش کن! نخریدم (یعنی مجبور شدم نخرم)

- خب اونجا بگیر.یه لباس رو که ما باید بگیریم و خلاصه که شاید قسمت بوده اونجا بگیری.

- راست میگی.فکر خوبیه.لباسی که هیچوقت قدیمی نمیشه و همیشه هم لازم همه ی مسافرای این سفر میشه.

- - - - - - - - - - - - -

می دونین دارم فکر می کنم که تعبیر جالبی بود لباس عروس!  

داشتم به یک دستی و همرنگی موقع احرام فکر می کردم که جایی کسی تشبیه به صحرای محشرش کرده بود و اونم تعبیر جالبی بود.تمرینی برای روز بزرگ. و قبول دارم که اون روز خیلی متفاوت تر و عظیم و تا حدودی تامل برانگیزترین روز زندگی آدم خواهد بود.اون روز نتیجه ی تمام سالهای زندگی آدم رو میذارن جلوی روش.همه ی همه ی همه ی کارها - رفتارها - حتی افکاری که خیر یا شر بوده - جزء به جزء و ذره ذهر محاسبه میشه.حساب و کتابی که اشتباه توش نیست و همه چیز با اسنادی واضحتر از حس درست پذیری و حقیقت خواهی انسانها در بهترین حالتش محاسبه میشه.

داشتم فکر می کردم که چطور میشه اون روز خوبترین نتیجه رو گرفت؟

چقدر تونستم نزدیک باشم به نتیجه ای خوب و مقبول.

داشتم فکر می کردم که چطور میشه عدمی تبدیل به وجود میشه.وجودی که موجودیتش یواش یواش نکمیل میشه.یاد میگره و یاد می ده.به ذهن خودش بزرگ میشه پیشرفت می کنه. رشد می کنه. با دیگران برخورد می کنه و آشنا میشه.اون موقع که تازه هست میشه - وارد زندگی یه عده ی دیگه میشه

با بزرگ شدنش خودش وارد چرخه ی زندگی یه عده ی دیگه میشه و نقشهای مختلف می گیره.برای بعضیشون میشه مهمترین موجود و برای بعضیشون یه خاطره که با به یاد آوردنش لبخند میاد به لبشون و برای عده ای همچون حس جمع شدن اشکها در چشم.

اون موجود کوچیک که سراپا نیازه بواش بواش درگیر مسائل خودش میشه و یادش میره که کسی حتی توی لحظه های صامت و خاص و تنهائیهاش هست که حواسش بهشه و تمام وجناتش مورد توجه کسیه که دوسش داره بی چشمداشت.عاشقشه بی منت . هواشو داره خیلی زیاد بدون هیچ حس نا مطمئنی. فقط و فقط ازش می خواد که بزرگ باشه.صادق باشه.مهربون باشه.حرفای حق و درستش رو گوش کنه و خودشو درگیر نکنه توی بحث های الکی. احساساتشو خرج نکنه توی موقعیتهای نادرست. اونجور باشه که باید باشه و مد نظر بوده از اون روز اول " احسن الخالقین" و بهترین خلقتها.

دارم فکر می کنم که همه توی اون موقعیت احرام می خوان برگردن به اصل خودشون.به اونی که باید باشن. و کاش که بتونن مثل اونی باشند که خالق مدنظرش بود.

بعضی سفرها برای آدم پیش میاد که یادش بیاد بی تعلقی رو. سادگی رو . دست کشیدن از بعضی چیزها برای چیزی ارزشمندتر. به دست آوردن خیلی چیزها در ازای چشم پوشی از خوشیهایِ اندک ِکوتاهِ زودگذرِ تلخ ِشیرین نما.  

 

فکر می کنم رفتن به سفر لازم بوده که از خیلی بندها رها بشم.بندهایی که شاید خودم درست کردم برای خودم. 

 

خدایا! کمکم کن نزدیک بشم به اونی که باید باشم.

کمکم کن که رها شم از خیلی تعلقات. 

!!!!

هم می دونم دارم چی میگم!

هم نمی دونم.  

 

  

به قولی : این نیز بگذرد . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
فقط من! سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:34 ق.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

" خسی در میقات "
این تعبیر زیبای جلال آل احمد برای مراسم حج ، خیلی دلنشینه. وقتی دور کعبه طواف میکنی حس فوق العاده ای داره یا وقتی تو خیابونا و حرم نبوی قدم میزنی حس جالبیه وقتی فکر میکنی از همین کوچه و خیابون ائمه ع هم گذر کردن و...
البته دیدن پلیس زورگو و زبون نفهم سعودی هم انسان رو عصبی میکنه. به هر حال خوش بگذره و انشالله به یاد ما هم باشی

سلام.
بله تعبیر جالب و بجاییه.
حس و لمس اینکه آدم بره توی بلدالامین بگرده و خانه ی کعبه و اینکه اینجا چه کسانی رو پذیرا بوده هم شیرینه هم تامل افزا و تعهد افزا
امیدوارم مجدد نصیبتون بشه.

کوه استوار دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ http://greengarden.persianblog.ir/

سلام مریم بانو جان
حس خوبی دارم نسبت به نوشته ات. امشب که به وبلاگ بعضی از دوستان سر زدم به این نتیجه رسیدم که چه دوستای مجازی خوبی دارم.
شاد، موفق و سالم باشی و خدا هم همراه تمام لحظاتت باشه

سلام عزیزم.
ممنونم ازت.
خوبی از خودته گلم.امیدوارم دوستای خوبت توی واقعیت و مجاز روز بروز بیشتر بشن.
منم تمام این آرزوهای قشنگ رو برای تو دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.