دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

سفرنوشت (1)

روزهای قبل از سفر برایم روزهای پر از دغدغه و استرسی بود و هر اتفاقی نگرانم می کرد که بمانم از سفری که انتظارش را داشتم.با آنکه ته دلم آرام بود اما بعضی دغدغه ها سخت مشغولم می کرد.

قرار بود که 5شنبه 10 بهمن در جلسه زمان دقیق حضور در فرودگاه و نکات نهایی گفته شود.خلاصه پدرجان به جلسه رفتند و معلوم شد که ساعت 4و نیم روز جمعه باید در فرودگاه مهرآباد حاضر باشیم.

تا وقتی در ماشین ننشستم هنوز باورم نبود که دارم به این سفر می روم.

صبح جمعه با دوستانم خداحافظی کردم و توانستم با دوستی که برایم بس ارزشمند است حضورش کمی صحبت کنم.ظهر خاله ها و دائی جان و عمو جان آمدند و ناهار دور هم بودیم و بعد حدود ساعت 2 عصر روز جمعه باتفاق داداش جان و مامان و بابا و خاله دخترجان. به سمت فرودگاه حرکت کردیم.

حدود 4 رسیدیم به مقصد و دیدیم که تقریبا جز نفرات اولی هستیم که رسیدیم.کمی به دنبال جناب مدیر کاروان گشتیم (از این به بعد ایشان را مدیر می نامیم) خلاصه کمی که گذشت و بنده کارت حضورم جهت رسیدن به فرودگاه را در محضر دوستی زدم! دیدم که پروازهای خروجی که ممکن است مربوط به سفر ما باشد یکی 7 و نیم عصر و یکی 8:55 عصر است. هنوز داشتم احتمال اینکه کدام پرواز ماست را بررسی می کردم ددی جان با کارتهای پرواز در دست و پاسپورتهایمان رسیدند و دیدم که بله پرواز ما "پرواز شماره 1562 ایران ایر" در ساعت 20:55 می باشد.

چقدر وقت اضافه داریم.!! من هم که کم طاقت! کمی از وقت را با خاله دختر و تجزیه تحلیل محیط اطرافمان گذراندیم.بعد داداش جان و خاله دختر را راهی کردیم. که قبل رفتن داداش جان می گوید: ببین این چمدونه خالیه ها! میگم : خب چکار کنیم؟

میگه: من میرم توش! منم ببرید با خودتون

میگم: خسته نباشین شما! دیگه چی؟

میگه: هیچی دیگه اونجا میام بیرون

خلاصه با شوخی و خنده خداحاقظی کردیم .و گفتم که رسیدین بهمون خبر بدین.

بعد رفتنشون باز هم انتظار و انتظار و انتظاز و به قول دوستی : مزه ی سفر انتظاره . . .

خلاصه کمی که گذشت (حدود دو ساعت) نزدیک ساعت 6 بازرسی و حرکت به سمت گیت خروجی شروع شد.مراحل مختلف با فواصل زمانی خاصی طی شد تا اینکه رسیدیم به سالن خروج و آنجا هم بسیار منتظر شدیم تا اینکه حدود ساعت 20:30 به هواپیما فراخوانده شدیم.

پرواز تاخیر داشت و بجای حرکت در ساعت 20:55 ساعت 21:55 آسمان تهران را به مقصد جده ترک کردیم. طول مدت پرواز 2ساعت و 40دقیقه اعلام شد.

حدود ساعت 00:15 دقیقه ی بامداد به فرودگاه (مطار) جده رسیدیم.آنجا هم بحث انتظار کشیدن بود و خلاصه حدود نیم ساعتی اجازه ی پیاده شدن به ما داده نشد . بعد از ورود فکر می کردم که خیلی سریع مراحل انجام چک پاسپورت و برگه های ورود انجام شود و چه خیال فانتزیی بود! در سالن نشستیم خسته و خوابالود تا حدود ساعت 2:30 بامداد که قرار شد مراحل کار ورود به کشور عربستان انجام شود.حرکاتی که به نوعی نژادپرستانه بود در رفتار ماموران هویدا بود.انگار که خصومتی دیرینه با ایرانی در خونشان موج می زد.در هر حالتی سعی در خسته کردن زائران ایرانی داشتند و خدا رو شکر با همه ی سخنی ها از دروازه های ورود گذشتیم.

جده شهری بندری در ساحل دریای سرخ است که هوای  بسیار گرم و شرجی داشت و حدود ساعت 5 بامداد سوار بر اتوبوسها به سمت مدینۀ النبی حرکت کردیم و قرار شد نماز را در موقف (محل توقف بین راه) بخوانیم.

حدود ساعت 6 در توقفگاه برای ادای نماز صبح توقفی کوتاه (یک ربعه) داشتیم.بعد از نماز دوباره حرکت کردیم و در 198 کیلومتری شهر مدینه در سلّوم برای صرف صبحانه توقف کردیم.چیزی که جلب توجه می کرد ملخهای بزرگ و فراوان این منطقه بودند! که واکنش چند نفر از همراهان و عدم تمایل به صرف صبحانه را برایشان در پی داشت.

خلاصه صبحانه را در جوار ملخهای بزرگ و پر جنب و جوش (که شاید هم به استقبال آمده بودند) صرف شد و دوباره حرکت کردیم.در تمام این مدت هم داخل اتوبوس و هم در سالن انتظار فرودگاه از شوق سفر حالتی بین خواب و بیداری داشتم و راحت خوابم نبرد.!!!

حدود ساعت 10 بود که به حدود شهر مدینه رسیدیم و من چشم گردان که فبۀ الخضرا را کی خواهم دید که بعد مدتی جناب آقای روحانی کاروان (از این به بعد ایشان را حاج آقا می نامیم) اعلام کردند که در سمت راستتان حرم نبوی دیده می شود و در کنارش (روبروی حرم نبوی) دیوار قبرستان بقیع.

لحظه ی خاصی بود دیدن از نزدیک قبۀ الخضرا بی هیچ واسطه.همه منقلب بودند و هیجان زده و شادمان و فریادهای صلوات داخل ماشین طنین انداز بود.در همان حال حرکت زیارتنامه ای خوانده شد و دقایقی بعد به هتل رسیدیم. هتلمان در 150متری حرم نبوی و قبرستان بقیع قرار داشت و درب شماره 37 نزدیکترین محل ورودمان بود.

ساعت 10:30 دقیقه ی روز 12 بهمن در هتل "مدینه موفنبیک" مورد استقبال مدیریت ثابت ایرانی هتل قرار گرفتیم و توضیحاتی پیرامون شماره اتاقها و طبقات و شرایط هتل و ساعت رسمی که نیم ساعت با ساعت رسمی ایران تفاوت داشت و تذکر اینکه ساعتها را به وقت اینجا تنظیم کنیم - و قرار شد ساعت 11:30 قبل از اذان ظهر در لابی جمع شویم که دسته جمعی به زیارت حضرت نبی (ص) برویم.اتاق 705 که اتاف ما بود در طبقه 7 قرار داشت.خلاصه اعلام حضور به خانواده در ایران انجام شد و شروع به حاضر شدن جهت مشرف شدن به حرم نبوی.

نظرات 5 + ارسال نظر
ارکیده یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ق.ظ

سفر نامتو که خوندم خاطرات سفر خودم مو به مو تو ذهنم مرور شد
یادمه سفر ما هم خیلی تاخیر داشت فکر میکنم هفت ساعت میشد
ما هم خیلی اذیت شدیم ولی اینا همه نمک سفره
ایشالا دوباره قسمتت بشه اینبار با آقاتون بری

جالبیش این بود سفر ما اسما تاخیر نداشت اما اذیتهای اعراب . . .
درسته من خیلی شیعه ی خوبی نیستم اما دلم از غربت شیعیان و اونایی که زمان امام بودن و اذیت میشدن گرفت.
نمک هم اندازه اش خوبه.اینا شور کرده بودن دیگه
حالا اومد و حالا حالاها اون آقای خوشبختپیداش نشد، تکلیف من چیه؟
ممنونم.منم این آرزو رو برای شما دارم

حسین یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ق.ظ

ممنونم ایشالا فعلا که معلوم نیست کی موقع رفتنمونه

ایشالا بزودی.
فقط رفتین اونجا منم دعا کنین

حسین شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ

چه عالی پس حسابی خوش گذشت بهتون

بله عالی.
اما
وقتی آدم اونجاست توجه زیادی به اینکه چی به چی باشه نداره اما در مقایسه با عتبات و هتلهای اونجا. خوب و عالی و عالی بود
امیدوارم قسمت خودتون بشه.

حسین شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:38 ب.ظ

راستی شرایط هتل چطور بود؟نظافتش خوب بود؟

هتل جز هتلهای 5ستاره و خوب بود.
همه چی عالی بود.
نزدیک.
تمیز.
مرتب.

حسین شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ

دمش گرم ملخ
بعدی رو کی مینویسی؟منتظرمها


دمش از گرمی گذشته بود دیگه

باید حس نوشتنم بیاد.
تازه میگن : مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.