دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

ایستگاه آخر

چند روز پیش در مورد رفتارها و ترسهام راجع به سفر آخرت حرف می زدم با یه دوست. 

درست یه ربع بعد تمام شدن حرفهام 

 

خبر رسید که دائی مادرجان! به مقصد رسیدن. 

خداوند همه ی رفتگان را بیامرزد. 

خلاصه اون موقع بود که یه لحظه با خودم گفتم که چقدر دور و نزدیکم به این پایان. 

داشتم لباسم را نگاه می کردم.می خواستم بگذارمش بالای سرم و هر شب برایش از خودم و کارهایم و ترسهایم بگویم. اما نگاه نگران و ناراحت مادرجان و پدرجان که هر بار دست به لباسم می زنم - مانعم شد. 

تعریف نکردم؟ روز میلاد امام حسن عسگری که به زیارت دوره رفته بودیم یهو چشمم به لباس افتاد.با شوق و ذوق رفتم سمت فروشنده و مامان و بابا هم با حالت عصبی.قیمت پرسیدم و آماده خرید شدم که هر دو گفتند : برای چی می خوای بخری؟ 

- خب لازمم میشه دیگه.غیر اینه؟ لااقل از اینجا بخرم که خدا ببینه و خیلی بهم سخت نگیره. 

خلاصه لباسمان را روز میلاد خریدیم و از اینکه پیداش کردم کلی ذوق کردم (آخه بازاری که محل فروشش بود رو تخریب کردن بخاطر توسعه حرم و پیدا کردنش سخت بود اما شد) 

چند روز پیش که داشتم نگاش می کردم و به جای سوختگی روی دستمم فکر می کردم که یه ذره جا چقدر سوختنش درد داشت و اینکه سوختن دنیایی این شکلی باشه - سوختن اون دنیا چقدره!!! و فقط لای تای لباس رو باز کردم - یه حس عجیبی ریخت توی دلم.یه چیزی مثل یه ترسِ شیرینِ یه جوری مبهم!!!که خواستم بذارمش بالا سرم و با هم دوست بشیم تا وقت پوشیدنش که بخاطر عکس العمل اولیای محترم نشد. 

تصمیم گرفتم که لااقل سعی کنم که خودمو جمع و جور کنم که یهو گفتن : بانو! ایستگاه آخره! 

شوکه نشم.  

لباسم   

دستم 

 

خلاصه خداوند همه ی ما و گذشتگانمان را بیامرزد.

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

سلام
خدا رحمتشون کنه.
پدر و مادر کلا روی این موارد خیلی حساسن.
مراقب سلامتیتون هم باشید

سلام.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
خیلی زیاد حساسن و به نوعی بهشون حق میدم اما در کل زیاد حساس بودن باعث اذیتشون میشه.
ممنون از تذکرتون.هستم

پسرک دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ب.ظ

هنوز برام سواله که برای خداوند متعال چه حاصلی خواهد داشت سوزاندن بندگان!؟ یعنی انتقام گیری در اون دنیا در یک محیط ایزوله هرقدر هم شدید باشه می تونه دردی از اتفاقات این دنیا حل کنه؟ راستش بیشتر می خوره به امیال انسانی جهت انتقام و دل خنک شدن و ... !!! البته به عنوان یه ابزار تهدیدی خوبه در این دنیا ولی تهش دارم دنبال یه فلسفه عمیق تر می گردم که پیداش نمی کنم، و فکر نکنم پیدا هم بشه و لاجرم بی خیالش شده ام؛ بیش از این کفر نمی گم. هر موقع مرگ اومد با اشتیاق در آغوشش می گیریم، ما که هرچی آرزوش را کردیم نیامد، ترسش را نمی دونم چرا در میان انسان ها هست... یاد شعر خیام هم افتادم:
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
از هیچ کسی نیز دو گشوم نشنود
که این آمدن و ماندن و رفتن ز چه بود

ببینین همون نقش بازدارنده (فکر کنم) مطرح باشه. چرا که شنیدم میگن حتی گناهکارها هم بعد از تحمل جزا به بهشت می رسند.
و اینکه خداوند مهربانی داریم و احتمالا این حرفها هم بخاطر مهربانیش هست که ما حواسمون باشه (البته گاهی هم بی حواس میشیم کلاً - خودمو میگم)

آرزوی مرگ کردن درست نیست اما اینکه هر لحظه آماده ی پذیرفتنش باشیم - بحثی جداست.
ترس از اینکه بعد از آن چه خواهد شد؟ چیزی مثل ترس یا بهتر بگم هیجان روز کارنامه گرفتن (حتی وقتی نمره هامون بیست بود)

ممنونم از حضورتون

ارسلان دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:06 ق.ظ http://www.accproposal.blogsky.com

سلام .وب مفیدی داری.ممنون
در وبلاگ منم مطالب مفید زیادی میتونی پیدا کنی.بهم سر بزن
اگه امکان داره لطفا منو بلینک و بهم اطلاع بده بلینکمت

سلام.
ممنون.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.