دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

روزنوشت

 خیلی وقت بود از شیرین کاری بچه ها نگفته بودم. 

اینم داستان امروز:

 

امروز قرار بود یه سوره ای رو حفظی از بچه ها بپرسم. 

میگم : محمد رضا لطفاْ بخون. 

- با کمک و راهنمایی خوند. 

میگم: چرا خوب تمرین نکردی؟  

- خانم من خیلی تمرین کردم. از ساعت دو تا ده شب تمرین کردم. 

-خوب تمرین می کردی از ساعت دو تا سه یاد گرفته بودی کامل. (آخه جزء بچه های تاپ و عالی کلاسه)

در این حین یکی از بغل دستیهاش میگه : یعنی تو تا ده شب ناهارم نخوردی؟فقد تمرین کردی؟ (چه زیااااااااااد طاقت آوردیا - همونه یاد نگرفتی دیگه!هیچی نخوردی!) 

 

باقی بچه ها: آخه مگه شبا ناهار میخورن؟ 

من:  

بچههه :  

 

باقی بچه ها :

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

فقط من! دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:47 ب.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/


یعنی نمیشه قبل از 2 ناهارش رو خورده باشه؟!
کلا چرا بحث ناهار پیش اومد؟

نمی دونم چرا یهو یاد ناهار افتاده بود!
شاید اونا ناهارشونو بعد 2 می خورن که همچین نتیجه ای گرفته که یه ذهن گرسنه!!نمی تونه خوب یاد بگیره!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.