دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

من عقابی بودم . . .

من عقابی بودم که نگاه یک مار


سخت آزارم داد


بال بگشودم و سمتش رفتم


از زمینش کندم


به هوا آوردم


آخر عمرش بود که فریب چشمش سخت جادویم کرد


در نوک یک قله آشیانش دادم که همین دل رحمی چه بروزم آورد


عشق جادویم کرد


زهر خود بر من ریخت


از نوک قله به زمین افتادم


تازه آمد یادم من عقابی بودم


بر فراز یک کوه آشیان خود را به نگاهی دادم......

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسفندان

از ماست که بر ماست . . .

فقط من! پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ق.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.