دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

انواع ترقه!

داشتم فکر می کردم که چرا دارم توی روزمرگیها غرق میشم. 

با خودم تصمیم گرفتم دوباره بشم همون بانوی دقیق و در عین حال مهربون. 

خلاصه داشتم درس «نوروز» رو تدریس می کردم و شروع کردیم از فصلها گفتن و رسیدیم به بهار و اینکه عید نوروز و قبل عید نوروز چه کارهایی انجام میدیم. 

بیشترین اقبال با چهارشنبه سوری بود!!!بماند که بچه های کمی به خانه تکانی و جشن نیکوکاری هم اشاره کردند. 

رسیدیم به بحث شیرین چهارشنبه سوری و اینجا بود که شور و سرزندگی رو توی چشم تک تک جوجه هام (پسرام) دیدم وقتی داشتن از شیرین کاریهای خودشون یا باباشون موقع چهارشنبه سوری تعریف می کردن. 

از برنامه هاشون گفتن و چقدر هم من اسم انواع ترقه جات (چیزی شبیه به ترشیجات!!!) یاد گرفتم. 

مثل : 

هفت ترقه - کپسولی - سیگارت - نارنجک! چسبی - آبشاری - فشفشه - ترقه سوتی!- خمیری - منوری - کاربیت - تازه یکی از بچه هام برگشته میگه : خانم- بابای من کلر میریزه توی شیشه بعدش درشو می بنده و کبریت میندازه توش و پرتابش می کنه! آخ که چه صدایی داره 

 

یعنی شما فکر کنین که من چقدر دانش‌آموز شیطونک دارم که کلی هم خوشحالند با این ترقه ها و کلی هم برام از خطرات بعضی ترقه ها گفتن و وقتی بهشون تذکر میدم که باید مراقب سلامتیتون باشین بازم برام مثال می زنن که فلانی و فلانی چه اتفاقی براشون افتاده!!! 

تازه یکیشون که میگفت : خانم ترقه هامو می خوام توی آسانسور مجتمعمون بترکونم!! 

یعنی من چقدر تعجب کردم ازش!خدا می دونه!! تازه این بچه جز بچه های خیلی منظممه که اصلا بهش نمیامد سراغ ترقه بره چه برسه که همچین فکری هم داشته باشه!کلی باهاش صحبت کردم باشد که هدایت شده باشه!! 

 

خلاصه که داستانهای شنیدنی کلاس من دوباره شروع شده! 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
ارکیده دوشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:08 ق.ظ

اجازه خانوم اجااااااااازه سلام
اجازه ما قراره یه نارنجک دست ساز درست کنیم بعععععد بیاریم مدرسه بععععدش منفرج نه چی بود منجفر نه اجازه چی بود اسمش آهان یادمون اومد منفجر کنیم
اجازه این فکرو خودمون از حسین دزدیدیم آخه اون میخواست با هیدرا خانوم دست به یکی کنه و اینکارو کنه که ما پیشدستی کردیم
ای وااااااااای قرار بود من لو ندم

سلااااااااااااام بر زهره بانو.
نارنجک دست ساز ! ! ! !

که شما از حسین این فکر رو ربائیدی؟؟؟
بیاین پاسخگو باشین ببینین این بانو داره چی میگه!!!
اصن لو نرفت!

حسین یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:53 ب.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

بعدش هم بسیار مشعوف میشیم هم من و هم هیدرا خانم




هیدرا خانم اصلا اینطوری نیستند

حسین شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

من کلا با منفجر کردن شما و تهیه بلیط رفتن به آسمون و برگشت به زمین با صدای جیغ بنقش از سمت شما موافقم


بعدش چی ؟

حسین شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

خب سنت میشه
به به به هیدرا خانم هم به جناح من پیوستن

خیر آقا.نمیشه ، اون میشه تحریف آداب قدیمی
پس آماده هستین برای قاشق زنی
هیدرا خانم یه نما از اینکه جزء پسرکام باشن، توصیف کردن.شما که جهت گیریت چیز دیگه ای بود

فقط من! جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

من اگه جای جوجه هات بودم یکی دو تا ترقه جلوی پای خانم معلمم میزدم زمین


خب خانم معلمشون ترسو و جیغ جیغو نیست و نمیترسه.
به به! هیدرا خانم شیطنت می کند

حسین جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

مگه اشکال داره قسمت های خوب فرهنگ دیگران رو یاد بگیریم؟
خب بهشون قاشق زنی یاد بده

آخه اونا چهارشنبه سوری ندارن و فانوس واسه ی چیز دیگه ایه.قبول دارم چیز جالبیه اما جز سنتهای ما نیست مثل ماهی قرمز که مال ما نیست.
اینم بد نیستا
آماده باشین به 30تا پسر شیطون آجیل و خوردنی بدین

حسین جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ق.ظ http://varonegi.persianblog.ir/

احیانا پدرشون بمب گذار و تروریست نیستن؟
خانم معلم یکی دوتا از این فانوس ها بخر ببر سر کلاس بهشون یاد بده تفریح سالم چیه

ای وای !
نه فقط باباهایی هستن که نمیدونن هیجان رو چطوری ابراز کنند و شاید هم نگاه به باقی مردهای هم سن و سالشون میکنند . . .
فانوسها جالبند اما به نوعی اشاعه ی فرهنگ ملل دیگست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.