دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

بانوی خیاط - معلم !!!!

 مادرجان بخاطر علاقه شون خیاطی می کنند.هم خودشون سرگرمند و هم اینکه کار خلق خدا راه میفته. 

بعد مسافرت و الانم نزدیک عید - مامانی ما سرشون شلوغ میشه و اون روز دیدم توی فکر هستن که چکار کنم ؟ همه چی با هم قاطی شده و مردم کارهاشونو می خوان برای عید و ممکنه نرسم و اینا. 

من هم در نقش یک دختر نمونه ی تک دونه!! اعلام آمادگی کردم که بهشون کمک کنم و مادرجان بسی خوشحال شدند.و گفتم :چرخ منو بیاری حله دیگه - الان که مدرسه هم داریم مرور می کنیم و زیاد کار ندارم برای طرح درس و اینا. 

یه چند دقیقه بعد توافقاتمون دیدم که مامان خانم (همراه با خنده ی ملیح) : دارم فکر می کنم که تو بیای کمک من ؛ بعدش کی فرصت داری بری سراغ کامی و گوشیجانت!!! 

-  یعنی من زیاد با این وسائل مدرن سروکار دارم؟ 

نه خیلی!فقط نزدیکه آب و غذاتم بشه نتی !!!!!

 

 

این همه نمایی از بانوی در حال دوختن دکمه (گفته باشم کلاً رو متکایی رو خودم دوختم اما در این مرحله یادم افتاد مستندسازی کنم) هر کاری هم کردم این عکسه چرخشش درست نشد 

 

پ.ن : عکسه به کمک لطف جناب مهندس اصلاح شد. 

بازم ممنون.