دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

یاد ایام . . .

دیروز با دیدن یه عکس - یاد این خاطره ی مشترکمون با داداش جان! افتادم. 

خلاصه اون موقعها (زمان خاطره) من یه گوشی اسباب بازی قرمز رنگ داشتم که کلی هم دوسش داشتم.بعدش این داداش جان بنده - کمی زیاده خواه بودن و میگفتن که گوشی تلفنه مال منه! و همیشه هم من بهش میگفتم که نخیر! 

یه روز که طبق معمول کل کل صاحب بودنمون شروع شده بود (کل کلمون هم از نوع عملکردی بود یعنی بحث لفظی وجود نداشت) خلاصه نشسته بودیم و جناب داداش ادعای صاحب بودن کردن و منم در حال دفاع از مایملکم دسته ی گوشی دست داداش جان و تنه اش هم دست بنده! خلاصه بکِش بِکشی راه انداختیم. من از این طرف و اونم اون طرف و هیچکدوممون کوتاه نیومدیم که یهو گوشیجان بنده کوتاه اومد!! 

سیمش کنده شد و در همین حین من قل خوردم این طرف و داداش جان! هم اونطرف 

هیچی دیگه بعدشم متعجب شدیم که چی شد یهو!!! 

.... 

و به این ترتیب گوشی من خراب شد . . . 

البته هنوزم گاهی داداش جان میگه : هعیی یادته گوشیمو خراب کردی؟ 

من:

** خلاصه ممنون از اون دوست که منو یاد این خاطره انداخت