دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

...

امروز عکس تنهاییم را قاب گرفتم !
عکسی در ابعاد سه در بی نهایت . . . !

یاد آن روزها!

امروز دقیقاْ ۳ سال از آخرین روز حضورم در پارسیجان و ۳ سال از آغاز و ورود به کار فعلیم میگذره! 

چقدر زود گذشت و در عین حال بعضی اوقاتش چقدر طولانی بود. 

امروز چهارمین هشتم مهر هم گذشت و من و این همه تغییر و تحول! 

چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده. 

چقدر اونروز رئیس الدوله جان با هام از در شوخی وارد شد که :  

- اون موقع که ما مرخصی میدیم همه میگن نمیخوایم! اما حالا یه هفته ای مرخصی می خواین؟؟ 

(آخه من هنوز مطمئن نبودم که بتونم دل بکنم از تعلقاتم - مرخصی هفته ای گرفتم که ببینم از کار جدیدم خوشم میاد یا نه؟ و برای همین برای رئیس الدوله جان سوال شده بود که چه جوریاست؟ و از طرفی مرداد ماه را کامل تعطیل بودیم و مرخصی اجباری!!!) 

منم که یه چشمم خنده بود و یه چشمم گریه (و خیلی هم جلوی خودمو گرفته بودم که گریه نکنم) - گفتم : مگه بده؟ واسه یه هفته یه نیرو کمتر!!( آخه اون موقع اوج بی کاری و کمبود سفارش بود!) 

خلاصه اون مرخصی یه هفته ای بعد از یه هفته شد مرخصی همیشگی! 

و این بود ماجرای من! 


  

 

 

 بگذار بگویند خسیسم !
من دوستت دارم هایم را الکی خرج نمیکنم جز برای مهربانی خودت . . .

چقدر ...

چـقـــــدر سخــــت اســـت،
کـه لبـــریـــز بـاشی از " گـفـتـــــن " ولــی .....
در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد
  

 

...

کسی باش که عمری با تو بودن یک لحظه و لحظه ای بی تو بودن یک عمر باشد . 

 

 

*+*+* 

 

وقتی چشمانم را روی هم میگذارم ، خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله !