بعضی آدمها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ ضخیم
و بعضی نازک،
بعضی آدمها ترجمه شده اند،
بعضی از آدمها تجدیدِ چاپ
میشوند،
و بعضی از آدمها توقیف
و بعضی از آدمها فتوکپی ِ آدمهای ِ دیگر
اند.
بعضی از آدمها صفحاتِ رنگی دارند،
بعضی از آدمها تیتر دارند، فهرست
دارند،
و روی پیشانی ِ بعضی از آدمها نوشته اند:
حق ِ هر گونه استفاده ممنوع
و محفوظ است.
بعضی از آدمها قیمتِ روی ِ جلد دارند،
بعضی از آدمها با چند
درصد تخفیف به فروش میرسند،
و بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته
نمیشوند.
بعضی از آدمها را باید جلد گرفت،
بعضی از آدمها را میشود توی ِ
جیب گذاشت!
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته میشوند.
بعضی
از آدمها خط خوردگی دارند،
بعضی از آدمها غلطِ چاپی دارند.
بعضی از آدمها
را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آنها را بفهمیم.
و بعضی از آدمها را باید
نخوانده دور انداخت.
کتابها مثل ِ آدمها هستند.
بعضی از کتابها برای ِ ما
قصه میگویند تا بخوابیم.
و بعضی قصه میگویند تا بیدار شویم،
بعضی از
کتابها تنبل هستند.
بعضی از کتابها تقلب میکنند،
بعضی از کتابها دزدی
میکنند!
بعضی از کتابها به پدر-و-مادر ِ خود احترام میگذارند.
و بعضی حتی
اسمی هم از پدر-و-مادر ِ خود نمیبرند.
بعضی از کتابها هرچه دارند، از دیگران
گرفته اند.
بعضی از کتابها هرچه دارند به دیگران میبخشند.
و بعضی از
کتابها فقیر اند و بعضی گدایی میکنند.
بعضی از کتابها پرحرف اند، ولی حرف
برای ِ گفتن ندارند،
و بعضی ساکت و آرام اند ولی یک عالم حرفِ گفتنی در دل
دارند.
بعضی از کتابها بیمار اند،
بعضی از کتابها تب دارند و هذیان
میگویند.
بعضی از کتابها، کودکانه و لوس حرف میزنند.
و بعضی از کتابها
فقط غر میزنند و نصیحت میکنند.
بعضی از کتابها پیش از تولد میمیرند.
و
بعضی تا ابد زنده هستند
دکتر امین پور
گاهی وقتا
آدم یه کارهایی می کنه
که خودش از خودش متعجب میشه
بعدشم که به نتیجه می رسه که اشتباه کرده
آب رفته به جوی بر نمی گرده
خدایا!کمک کن قبل اون کار اشتباهمون به نتیجه برسیم.
۲.می دونم هیچ ربطی به هم ندارند.اما احساسم طلبیدشون!
پروردگارا . . .
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم . . .
سلام به همه.
ایام میلاد مبارک.
مدتی بود از جوجه هام ننوشتم!
دیروز یه ماجرایی شد گفتم بیام براتون تعریف کنم.
من به پیشنهاد یکی از همکارا رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم (کلاس حالت خصوصی داره همش ۶نفر از همکارا هستیم که یه خانم معلم بهمون درس میده) خلاصه کلاسمون هفته ای یه روزه و آموزشگاه به جز ما برای بچه ها و اینا هم کلاس داره و یکی از بچه های من (دانش آموزم در سال جاری) هم گویا میاد اونجا) دیروز مادرش رو دیدم که نشسته تا بچه کلاسش تمام بشه و احوالپرسی و جویای حال مانی (پسر کوچولوی کلاسم) شدم که گفتند منتظرش هستند که کلاسش تمام بشه و اینکه چقدر جویای شماست بر خلاف سال بل که اسمی از معلمش نمیاورد خلاصه وقتی فهمیدم که تعطیل شدنش با کلاس من تداخل داره (وقتی تعطیل میشن که ما هنوز کلاسیم) گفتم که ازطرف من بهش سلام برسونین.
خلاصه ما رفتیم و در کلاس مشغول آموختن بودیم و چون هوا گرم بود در کلاسمون باز بود و منم که عادت دارم ردیف اول بشینم طبق عادتم ردیف اول نشسته بودم که بهو جوجه ی من با هیجان زیاد اومد تا وسط کلاس و گفت : سلام خانم
من :
مانی :
معلممون :
همکلاسیهامون :
مامان بچه :
خلاصه توی این جو و حس و حال معلممون رفت بیرون یه نگاه کرد به پسر کوچولو و آمد داخل (خدائیش وسط درس پرسیدنش بود و کمی تعجب کرد از عکس العمل بچه )
منم دیدم بچه با ذوق عملیات انتحاری کرده! (آخه از اون بچه های بی قید نبود که یهو خودشو پرت کنه وسط یه کلاس یا اتاق) از معلممون اجازه گرفتم و رفتم بیرون.
دیدم هنوز مامانش و همسایه شون که با هم اومده بودن دنبال بچه هاشون ایستادن و با دیدن من شروع کردن به عذرخواهی که ببخشید.تا گفتم خانم معلمتون اینجاست یادش رفت که اینجا کجاست و این جوری شد.
- منم گفتم نه ایرادی نداره
برگشتم دیدم تقریبا پشت یرم ایستاده با یه حالت خجالت و شرم.
رفتم جلو و با هم دست دادیم و احوالش رو پرسیدم و دیدم بچه هنوز تو شوک برخوردهاست. کمی باهاش حال و اوال کردم و گفتم که من اینجا کلاس دارم و برگشتم سر کلاس.
اما خدائیش خیلی بامزه بود.شبیه این فیلمها که بعد مدتی کسی رو که دوست داریم یهو می بینیم و سر از پا نمیشناسم! حال و هوای مانی خان ما هم اونجوری بود
تازه افطاری هم مهمان بودیم و کلی بهمون خوش گذشت.جاتون خالی