دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

یادش بخیر

داشتیم می رفتیم به مادربزرگ سر بزنیم که یاد این خاطره افتادم.   

ادامه مطلب ...

دیروز

سلام به همه. 

ایام میلاد مبارک. 

 

مدتی بود از جوجه هام ننوشتم! 

دیروز یه ماجرایی شد گفتم بیام براتون تعریف کنم. 

 

من به پیشنهاد یکی از همکارا رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم (کلاس حالت خصوصی داره همش ۶نفر از همکارا هستیم که یه خانم معلم بهمون درس میده) خلاصه کلاسمون هفته ای یه روزه و آموزشگاه به جز ما برای بچه ها و اینا هم کلاس داره و یکی از بچه های من (دانش آموزم در سال جاری) هم گویا میاد اونجا) دیروز مادرش رو دیدم که نشسته تا بچه کلاسش تمام بشه و احوالپرسی و جویای حال مانی (پسر کوچولوی کلاسم) شدم که گفتند منتظرش هستند که کلاسش تمام بشه  و اینکه چقدر جویای شماست بر خلاف سال بل که اسمی از معلمش نمیاورد خلاصه وقتی فهمیدم که تعطیل شدنش با کلاس من تداخل داره (وقتی تعطیل میشن که ما هنوز کلاسیم) گفتم که ازطرف من بهش سلام برسونین. 

خلاصه ما رفتیم و در کلاس مشغول آموختن بودیم و چون هوا گرم بود در کلاسمون باز بود و منم که عادت دارم ردیف اول بشینم طبق عادتم ردیف اول نشسته بودم که بهو جوجه ی من با هیجان زیاد اومد تا وسط کلاس و گفت : سلام خانم 

من :   

مانی :   

معلممون :     

همکلاسیهامون :  

مامان بچه :   

خلاصه توی این جو و حس و حال معلممون رفت بیرون یه نگاه کرد به پسر کوچولو و آمد داخل (خدائیش وسط درس پرسیدنش بود و کمی تعجب کرد از عکس العمل بچه ) 

منم دیدم بچه با ذوق عملیات انتحاری کرده! (آخه از اون بچه های بی قید نبود که یهو خودشو پرت کنه وسط یه کلاس یا اتاق) از معلممون اجازه گرفتم و رفتم بیرون. 

دیدم هنوز مامانش و همسایه شون که با هم اومده بودن دنبال بچه هاشون ایستادن و با دیدن من شروع کردن به عذرخواهی که ببخشید.تا گفتم خانم معلمتون اینجاست یادش رفت که اینجا کجاست و این جوری شد. 

- منم گفتم نه ایرادی نداره 

برگشتم دیدم تقریبا پشت یرم ایستاده با یه حالت خجالت و شرم. 

رفتم جلو و با هم دست دادیم و احوالش رو پرسیدم و دیدم بچه هنوز تو شوک برخوردهاست. کمی باهاش حال و اوال کردم و گفتم که من اینجا کلاس دارم و برگشتم سر کلاس. 

اما خدائیش خیلی بامزه بود.شبیه این فیلمها که بعد مدتی کسی رو که دوست داریم یهو می بینیم و سر از پا نمیشناسم! حال و هوای مانی خان ما هم اونجوری بود 

 

تازه افطاری هم مهمان بودیم و کلی بهمون خوش گذشت.جاتون خالی