دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

کل یوم عاشورا .....

برادری به تعداد نیست ، به وفاداری است
یوسف یازده برادر داشت وحسین (ع ) ، تنها عباس (ع) را . . .
    

 

پ. ن 1 :  

در چشم فرات عکس ماه افتاده است

یک هاله به رنگ اشک و آه افتاده است


آن دست بنازم که جلوتـر از پــــــــا

در راه وصال حق به راه افتاده است
  

 

پ.ن 2:

 

دارم فکر می‌کنم‎

میدان مشک،‎

روبه‌روی حرم سقا‎.

داغ دل عباس‎

پیش چشمانش‎.

آخ عباس‎!  


التماس دعا

روزانه نگاشت ...

دیروز و پریروز جزء روزهای شلوغم بود. 

هر دو روز رو برای کاری باید می رفتم مرکز استان! روز اول که یه جلسه ی فرهنگی بود و روز دوم می خواستم گشتی توی کتاب بهمن بزنم و بعدشم یه سر به دکتر بزنم برای ادای دکتر سلام! 

خلاصه صبح از خونه اومدم بیرون و به مامان گفتم برنامه اینه مدارکم رو برمی دارم و با سرویس همکارا می رم - کارام رو ردیف می کنم و دیدم دیر میشه زنگ می زنم بابا بیاد دنبالم! 

خلاصه صبح تا ظهر مدرسه و سر و کله زدن با شیطونکهام و بعدش باتفاق همکار خانم رفتیم و سوار سرویس شدیم . خلاصه آمار ایستگاه رو گرفته بودم و طالقانی هم ایستگاه داشتن خیالم راحت شد که تنها نیستم و بخاطرم سرویس نگه نمی داره. 

خلاصه حدود ۲عصر کرج بودم و رفتم یه چرخی توی نمایشگاه زدم و چندتا کتاب گرفتم. 

از آنجائیکه هوا ابری و همچین نم نم بارونی هم میامد منم توی افکار خودم به سمت مطب حرکت کردم و همینجوری توی افکارم غوطه ور بودم که دیدم ای وای دارم  همینجوری واسه خودم میرم و نزدیکه سر از هفت تیر دربیارم!دوباره خودمو جمع و جور کردم و مسیری که کمی رفته بودم رو برگشتم و رسیدم به جایی که باید و اونجا دقیقا ۲ساعت تمام تک و تنها و غرق در افکار خودم منتظر شدم تا کارام ردیف بشه و خلاصه برگشت به خونه هم حدود ۷و نیم شد! منم خسته و کوفته! یه سر به نت زدم و بعدش رفتم به خوابم برسم. 

کلی فکر کردم و کلی به خودم امید دادم که بانو جان! قضایا رو برای خودت سخت و پیچیده نکن.خیلی هم درگیر نباش و خیلی هم فکر نکن! زده بود به سرم که سراغ دوستی اون نزدیکی رو بگیرم و بعد با خودم گفتم : نه بانو جان.هر چیزی که به ذهنت بیاد نباید عملیش کنی!!

خلاصه که کلی توی اون هوا قدم زدم - بدون توجه به اینکه هوا کمی خنک بود و بدون ترس از سرما خوردن! (البته الان که دارم کمی گلو درد حس میکنم - فکر می کنم اون قسمت قضیه به واقعیت پیوسته! ) 

 

پ.ن 1:  

امروز زنگ هنر ربطش داده بودم به تشکر کردن و درسی که توی هدیه ها داشتیم و از پسرکام خواستم گل بکشن برای تشکر از پدر و مادرشون! وای که چه گلهایی کشیده بودن. 

منم توی تابلو براشون یه عالمه گل کشیدم و گفتم به خاطر روز دانش آموز این گلها برای شما وای که چقدر ذوق کرده بودن و می گفتن : خانم مگه شما کلاس نقاشی رفتین؟ 

وای خانم ما بلد نیستیم این همه گل قشنگ بکشیم. 

خانم همه ی اینا رو بخاطر ما کشیدین؟ 

 

خلاصه از ذوق اونا کلی خودمم ذوق کردم 

 

پ.ن 2: 

سر یکی از زنگها! آقای ناظم عکسهای بچه ها رو آورده بودن بهشون بدن و به بهانه ی اینکه پسرای خوبی باشید و شلوغ نکنین و الا این دوربین فعال میشه (اشاره به دستگاه اعلان حریقی که مدلش تغییر کرده بود و پر از سیم های مختلف بدون کلاهک معمولی) یکی از بچه ها هم نه گذاشت و برداشت - گفت : آقا این که دوربین نیست! 

آقای ناظم :  

من :  و در حال تلاش برای نخندیدن 

آقای ناظم : بچه! تو میدونی داخل اون سیمها چه خبره؟ چه چیزایی هست؟ چه دستگاههایی داره؟ از کجا می دونی دوربین نیست! 

خلاصه بچهه سعی کرد کوتاه بیاد و منم دنبال فرصتی واسه خندیدن! و آقای ناظم هم مشغول دادن عکسهای بچه ها! 

 

رویش...

حس روئیدن که در تو باشد،حتی در کویر هم رشد خواهی کرد...  

 

بچه های احساساتی من!

داشتم فکر می کردم پسرای امسالم خیلی احساسی تر و عاطفی ترن و توی این مدت هر روزی که نقاشی دارن پای نقاشیشون مملو از جمله های احساسیه . 

خلاصه از چندتاشون عکس گرفتم تشریف ببرین ادامه مطلب    

و اینکه لطفاْ نگین چه خودشیقته است! 

 

و اینکه خدا کنه تا آخرش با هم خوب باشیم و با خاطره ی خوبی از کلاس دوم برن

 

پ.ن : یکی از بهانه های زیاد گشتنم توی نت تمام شد آقا ما داشتیم توی عصر پادشاهان بازی می کردیم خلاصه سروری که بازی می کردم بعد ۵ ماه تمام  شد و یکی از بهانه هایی که من پای ثابت نت بودم و سر زدن به قلعه هام بودن به پایان رسید

 

ادامه مطلب ...

آدمها....

     آدمها مثل یخ می مانند   

برای همراه داشتنشان باید سرد بود   

اگر گرم شوی آب می روند   

..........

مهربانی *

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت

دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را

زیباترین معصوم دنیا می‌کند

پس خود را گناهکار مبین

من عیسی نامی را میشناسم که

ده بیمار را در یکروز شفا داد

و تنها یکی سپاسش گفت

من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده

یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند

از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد

پس به راهت ادامه بده 

 


پیام وارده