دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

خاطرات نوشت1

هی هی هی! 

یاد قدیما افتادم. 

اون موقع که هنوز پارسیجان (اسم جایی که قبلاْ مشغول بودم رو گذاشتم) کار می کردم.یادمه یه سری آزمون جذب آموزشیاری برگزار شد و منم به خاطر کنجکاوی رفتم و شرکت کردم و از قضا قبول شدم!اون وقت موندم توی دوراهی که برم ادامه بدم یا به همین کاری که مشغولم بسنده کنم؟؟خلاصه گفتم برم از رئیس الدوله جان (یکی از شخصیتهای شخیص بسی تاثیرگذار در زندگی من و بسی قابل احترام - که من ایشان را اینگونه می نامم از این ببعد) کمی پرس و جو کنم. چیزی که جالب بود همه همکارا میگفتن رئیس الدوله جان خیلی داناست! و الحق و الانصاف که آقای دانای با اخلاقی هستند.!!!!{از بحث خارج نشیم} خلاصه ما یه روز بعد از ساعت استراحت - رفتیم و در مسیر عبور ایشان قرار گرفتیم و گفتم : ببخشید من یه چندتا سوال دارم که میخوام ازتون بپرسم! 

- خواهش میکنم. 

من- میخوام بدونم آینده کاری و بیمه ای کسی که بخواد از اینجا (پارسیجان) بره چه جوریه؟ یعنی سابقه اش منتقل میشه؟ و به نظرتون چطوره؟ 

- خوب مسلمه که برای خانوما کار نیمه وقت و اداری - آموزشی بهتره. بیمه که هستن و میتونن از مرخصی های خاصش هم استفاده کنند و خلاصه برای خانوما بهتره. 

من- آخه هیچیش معلوم نیست.نه وضعیت استخدامیش و نه اینکه بعد دوره آموزشی همه رو بخوان که چذب بشن! و اینکه با طناب پوسیده ی یه قول الکی ... 

- خوب اگرم استخدام رسمی نداشته باشه - حداقل کارش مناسبتر از اینجاست و اینجا دیگه هیچ رشدی نداره و همیشه به صورت قراردادهای معین هستش و اونجا به هر حال امیدی هست- دختر عمه من ۸ سال هست که حق التدریس هستش و هنوزم داره همونجوری میره. 

من - ممنونم. 

حالا فکر کن من مخ ؛رئیس الدوله رو به کار گرفتم و خیلی از همکارا دارن اینجوری و اینجوری نگام میکنن!! تازه آخرشم به نتیجه رسیدم که واااااااااااااای چقدر به آینده‌ی شغلی یه خانم فکر کرد که تا مراحل بعد ازدواج هم رسید!  

بعد از اون مشاوره خیلی قلقلک شدم که برم دنبالش اما بعد که فهمیدم باید برای پیدا کردن شاگرد باید خودم آستین بالا بزنم و تازه برای دوره هم باید برم مرکز استان! دیگه بیخیالش شدم و یکی از همکارا که با من آزمون داده بود رفت. 

 

حالا فکر کن! بعد چند سال منم رفتم همونجایی که به قول رئیس الدوله برای خانوما مناسبتره. و هنوزم برام جالبه که چقدر ذهنیت و ردیف کردن موقعیتها برایش مهم بوده و خوب بهم توضیح داد و اصولی مثل تمام مواقع دیگه! {آخه اون موقع من کم سن ترین پرسنل پارسیجان بودم و همه به چشم یه بچه‌ی کوچک بهم نگاه میکردن که بالاتر از سنم بودم و بالاتر از اونایی که اطرافم بودن به جز عده ای مثل همین رئیس الدوله جان!!!!!!!!!!!!!} 

 


آخه همکارای اونجا خیلی حسود بودن و کنجکاو - البته حالا می فهمم که این خصلت فرقی نمیکنه که موقعیت آدما چی باشه کارمند باشن یا کارگر - مثل یه حس بد افتضاح مشترک می مونه که قابل چشم پوشی و نادیده گرفتن نیست! حتی گاهی از کسانی که انتظارشو نداری بیشتر چوب می‌خوری!!