دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

پدر - پسر - مادر

دیشب ایمیلی داشتم که من رو یاد این خاطره انداخت:  

زنگ نقاشی یکی از پسرام نقاشیش رو آورده و داستانشو برام تعریف می کنه (من همیشه شنونده ی داستان نقاشی های بچه هام) 

میگه : خانم! اینجا پارکه.پدر و پسر دارن تفریح می کنند.(زیر هر آدمک هم نوشته بود پدر - پسر) 

میگم: خب . مادر خانواده کجاست؟ 

میگه: مادر خونه است داره غذا درست می کنه!! 

من:  چرا نیاوردنش پارک؟ 

میگه: خب دیگه  مونده خونه - پس کی غذا درست کنه!

میگم: عجب پدر و پسر نامردی!مادر رو تنها گذاشتن خونه و خودشون اومدن گشت و گزار 

بچهه :  

 


 

خلاصه اینجوریاست!