دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

ورزش و بارون و نگرانی!!

زنگ ورزش بود و هوا کمی ابری. 

بماند که من عاشق هوای ابری و بارونی هستم. 

رفتیم حیاط و بعد تیم شدن بچه ها ! گفتم : اگه بارون بگیره میریم نمازخونه - اونجا بازی کنین. 

پسرا : نه خانم.اون موقع هوا منچستریه و بازی می چسبه.یعنی ما فوتبالیست نیستیم؟ 

من: چرا - هستین. اما نمیخوام فوتبالیستهای سرما خورده باشین. 

در حین این حرفها چند قطره بارون بارید. 

مبگم: پسرا ! بریم نمازخونه؟ 

- نه خانم ؛ هوا خیلی خوبه.ما این هوا رو دوست داریم. 

من: اگه شدید تر شد - میریم! باشه؟؟ 

- باشه خانم. 

کمی گذشت و هنوز نم نم بارون ادامه داشت.این بار جای پسرا و من عوض شد انگار که اونا شروع کردن به توصیه اینکه: 

خانم ما داریم بازی می کنیم ؛ شما برین کلاس. 

خانم برین زیر دیوار بایستین - خیس میشین. 

خانم ما اینجا خوبیم؛ شما برید داخل. 

خلاصه هر کدومشون داشتن ازم می خواستن که برم داخل!نکنه اذیت بشم از بارون! 

و خبر نداشتن که من چقدر هوای بارونی رو دوست دارم. 

بهشون اطمینان دادم که منم بارون رو دوست دارم و از بودن کنارشون خوشحالم. 

 

اما توی دلم هم خیلی خوشحال بودم از این حس مسئولیتی که نسبت به من داشتن و ابرازش می کردن؛ مردان کوچک کلاس من