دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

یازی

مدتهاست دارم به یه بازی وبلاگی فکر می کنم.  

الان به ذهنم رسید که چندتا سوال  بذارم (هر کی دوست داشت شرکت کنه)  

 

1.دنیای مجازیتون و دوستای مجازیتون تا کجا وارد .واقعیت میشن؟  

2.چطور به یه دوست مجازی اعتماد می کنین؟  

3.چه چیزها یا کارهایی سرگرمتون  می کنن؟  

*هر کس به این سوالا جواب بده (به همشون) جایزه اینه که یه سوال از من بپرسه 

 

بعداً نوشت: 

  

ممول خانم ازم خواسته خودم جواب سوالات رو بدم.منم اینجا می نویسم. 

1.من سعی می کنم خیلی خیلی نزدیک نشم و یه فاصله داشته باشم و اینکه خیلی از حرفهام همین جا زده شده (البته با بعضی دوستان تا حدودی این قانونم شکسته شده و کمی بیشتر از دید و بازدید نتی باهاشون مکالمه و تعامل دارم. )

2.من کلاً پروسه ی اعتماد کردنم طول می کشه و در حین تعاملات و رفتارهایی که نشون میدن به نتایجی می رسم که معمولاً درسته و به قول رویا بانو : تیرماهی ها یه حس قوی توی درک طرف مقابل دارن مگه اینکه گیج بشن در بعضی مواقع. 

3. سرگرمیهام : مطالعه - حل جدول - وب گردی - گوش کردن به موسیقی - حرف زدن با دوستایی که برام بهترین همصحبت هستن(البته این تیکه جزء زندگیمه نه سرگرمیم) - نوشتن - کشف و یادگرفتن غذاهای جدید و پختنشون - کارهای هنری مثل بافتنی - گلسازی و ...  

(خلاصه که یه دوست بسی هنرمند دارین و خودتون خبر ندارین  اصلاً هم خودشیفته نیستم )

اولین برف پائیزی

امروز صبح سر کلاس بودیم که یکی از بچه های شیطون کلاس یهو وسط تعریف یکی از همکلاسی هاش داد زده : آخ جون داره برف میاد. 

اون لحظه من :  

بچه ی شیطون :  

باقی بچه ها :  

مبگم : الان وسط موضوعی که دوستت داره تعریف می کنه - آیا رفتارت درسته؟حواس همه رو پرت کردی؟ 

میگه: ببخشید خانم.آخه برف داره میاد.گفتم بهشون بگم که زنگ تفریح بریم برف بازی. 

من :  هنوز برف تازه شروع شده - نمیشه که برف بازی کرد..... 

خلاصه در این حین زنگ هم خورد و بچه ها شادان از اینکه برن برف بازی و در حال گوش کردن توصیه ی من که هوا سرده لباس هاتونو بپوشید و برید بیرون! 

یکی از بچه های تا حدی خجالتی اومده کنار میزم (من در حال تصحیح دفتراشون) میگه : 

خانم! شما هم بچه بودین.برف بازی می کردین؟اصلاً برف بازی دوست داشتین؟ 

من: بله که دوست داشتم. کلی هم برف بازی می کردم و آدم برفی درست می کردم.الانم دوست دارم 

محمد حسن : منم دوست دارم برف بازی رو.تازه خواهرم هم عاشق برف بازیه ( اونم یه دختره دیگه) 

 

خلاصه سرشو تکون داد و رفت.  

 

منم به این فکر کردم که توی عالم خودش چه تشابهی پیدا کرده!بین خانم معلمش و آبجیش که هر دو تا برف بازی دوست دارن. 

ای ...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم 


چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم 


به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت 


به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت

 

الماس

براى آدم نابینا شیشه و الماس یکیه!

پس اگه یکى قدرتو ندونست،فکر نکن تو شیشه اى،اون نابیناست...

. ! .

 جمله ای حکیمانه از یه ناشناس!

 وقتی کسی رو پیدا کردی

که کنارش بدون هیچ دلیلی

فقط به خاطر اینکه کنارشی ! خوشحالی

دیگه به درک که بقیه چی میگن

کنارش باش و از کنار هم بودن لذت ببرید!  


 پ.ن : البته این جمله نکات مبهم زیاد داره 

من و شئونات پیرامون!

معمولاً آدمی هستم که کارهایی که می خوام انجام میدم و حرفهایی که باید بزنم می زنم (مستقیم - غیر مستقیم ) .   

اما گاهی باید حواس آدم به شأن و شخصیت خیلی چیزا باشه!   

شأن و شخصیت اسمت  

 

شأن و شخصیت خودت

شأن و شخصیت  کاری که داری   

شأن و شخصیت  اجتماعیی که داری   

شأن و شخصیت  نقشی که در زندگی و خانواده داری. 

 

خلاصه توجه به خیلی شئونات - باعث میشن که آدم بعضی وقتا یه سرعتگیر بزرگ جلو روش حس کنه! 

 

بد نیستنا! اما سرعتگیرند دیگه و یه تلنگر واسه جمع کردن حواسمون. 

 


 

پ . ن : دیروز ماجرایی پیش اومد که یک نفر به کس دیگه گفت : تو شأن و شخصیت خودت و کارت رو زیر سوال بردی! و من بسیار متفکر این جمله شدم. (آیکن مریمی متفکر)