دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

یه چیز جالب!

دخترها مثل میوه های درخت هستند.بهترینشان در بالاترین نقطه درخت قراردارند.
اکثر پسرها نمیخواهند به بهترین ها برسند چون میترسند سقوط کنند و زخمی بشوند
لذابه میوه های پوسیده روی زمین که خوب نیستندامابدست آوردنشان آسان است،اکتفا میکنند.
میوه های بالای درخت فکر میکنند مشکل ازآنهاست درحالیکه آنها فوق العاده اند.
آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتوانداز درخت بالا برود 

 


 

پ.ن : این مطلب رو جایی دیدم خوشم اومد!

:-o

تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم، آرزویم همه سرسبزی توست ...

چرا می نویسم؟

مدتی قبل یکی از دوستان (ارکیده خانم)ازم خواسته بود که در مورد اینکه چرا اینجا می نویسم و اینا بگم و چون کمی سرم شلوغ بود و نتونستم تا حالا در این مورد بنویسم ایشون بسیار ناراحت شدن! 

اما من و دلیل نوشتنم: 

تاریخ نوشتن من بر میگرده به موقعی که سال اول دبیرستان بودم و به تشویق یکی از دبیرای ادبیاتمون من می نوشتم.هنوز دفترامو دارم و بعضی وقتها میخونم که چه چیزهایی می نوشتم 

و مدتها بعد که با محیط مجازی آشنا شدم دیدم که میتونم بنویسم بدون هیچ ابائی از اینکه کسی بهم بخنده یا بدون اینکه در موردم قضاوتی بکنه که بهم بر بخوره. 

اوائل می نوشتم فقط و فقط برای اینکه بعضی حرفهایی مه از یه حسائی پر بود رو نمیتونستم بگم به کسی که برام دردسر درست نکنه یا اینکه متهمم نکنه به خیلی حرفها. 

مدتی گذشت و من دوستانی پیدا کردم  که برای نوشتن و به اشتراک گذاشتن نوشته هام منو دلگرم می کردن.وقتی از شادیهام مینویسم با من شادند . وقتی از نگرانی و دلمشغولیهام می نویسم با  من و بگاهی بیشتر از من نگرانم میشن و اون وقتی که به هم فکری و مشورت احتیاج دارم بهم مشاوره می دن بدون اینکه شماتتم کنند بخاطر حرفهام و احساساتم و این یعنی اوج شادی. 

اون موقعی که مطلبی میذارم و بعد یه مدت میام سر میزنم و توی مرکز پیام با این یادداشت مواجه میشم : 

نظرات تائید نشده (...) من واقعاً   این شکلی میشم. چون می دونم که حتماً بسامه جون و ارکیده خانم و گاهی اوقات افسانه جون و خاطره خانم و حسین آقا و استاد (پسرک) و دوستان دیگه که اگه فراموش کردم من رو ببخشند- برام نظری گذاشتن. 

 

وقتی که می بینم وبلاگ دوستانم مطالب جالبی داره خیلی خوشحال میشم و ازشون چیزایی یاد میگیرم. 

 

در هر حال ممنونم که شریک خاطرات تلخ و شیرین و احساسات رنگارنگ من هستین و همراهیم میکنین. و ببخشید که اونطور که میخواستم نتونستم بنویسم.  

 

لذت داشتن یه دوست خوب توی یه دنیای بد

مثل خوردن یه فنجون قهوه گرم زیره برفه !درسته که هوا رو گرم نمی کنه

ولی تو رو دل گرم میکنه

  

تشکر :)

هفته قبل که آزمونهای جمع بندی رو تازه شروع کرده بودم و پای برگه نوشته بودم : گلهای من موفق باشید؛ وقتی سوالات رو برای بچه ها خوندم و داشتیم به آخراش می رسیدیم. یکی از بچه ها میگه: 

- خانوم این جمله که پائین نوشتین هم حل کنیم؟ 

- نه عزیزم اون حل کردنی و نوشتنی نیست. 

- خانوم برای چیه؟ 

- عزیزم در این جمله من برای شما آرزوی موفقیت کردم ؛ آخه دوست دارم که همتون خیلی خوب بگیرید. 

مانی (یکی از بچه های دوست داشتنی اما شیطون کلاسم ) : خانوم ممنون که برای ما آرزوی موفقیت کردین. 

 

بقیه ی بچه ها هم به پیروی از اون شروع کردن به تشکر کردن! 

 

خلاصه من توی اون لحظه  

 

 

 

خدائیش من چی بگم.

بعضی چیزا

 
بعضی وقتا آدم نمی تونه بعضی رفتارا رو توجیه کنه و چیزی در موردشون بگه! مثلاً: 

من مسیر خونه تا محل کارم و بالعکس رو با بابا طی می کنم و این هفته چند روزی بود که تا رسیدن بابا یه مسیری رو خودم یواش یواش می آمدم و گاهی بچه های کلاسم که باهام هم مسیر بودن همراهیم می کردند. دیروز آقای همکار برگشته میگه: چند روزه سرویستون! دیر میاد!! بهش بگین زودتر بیاد خب! 

من:  

چه اشکالی داره؟ من میرم پیشواز بابام 

- خب دعواشون کنین سر وقت بیان دیگه! 

- (نزدیک بود بگم آخه آقای همکار چکار این کارا داری که گفتم : من که مشکلی ندارم تازه بذارین دخترتون بزرگ بشه احوالتونو می پرسم! 

- 

(بعد پیش خودم میگم : بیا کرم از خود درخته دیگه! آخه من به اومد و رفت تو کار دارم؟

 

خلاصه دیروز که از سازمان آمده بودند برای ارزیابی عملکرد و این حرفها! یه برگه نظر سنجی دادن که ما بنویسیم و خلاصه خودکار ما دست به دست گشته بود تا دست یکی از همکارا بعد نوشتن فرمش میگه: 

- این خودکار شماست؟  

 - بله - قابل نداره همونیه که مدیرخان توی جلسه به همه دادند. 

- کی؟  

- جلسه هفته ی گذشته دیگه شما هم حضور داشتنی که! 

- اونکه اینجوری نبود! 

-چرا همه یه جور بودند رنگبندیشون متفاوت بود 

- اما انگار این خیلی جالب و شیکه! 

 

 

آدم نمی دونه چی بگه!یه بسته خودکار بین ملت تقسیم شده - حالا یکی میگه انگار این شیک تره! آخه چی بگم؟

کوکو

سلام به همه ی دوستان. 

 

این دو روزه حسابی سر من و دور و بر این سیستم! شلوغ بود. 

 

و اما قول دادم که طرز درست کردن کوکوی بادمجون براتون بگم و الوعده وفا. 

فقط عکسی ازش ندارم که نشون بدم! 

 

مواد لازم: 

یک عدد بادمجان قلمی نسبتاْ بزرگ 

یک عدد سیب زمینی متوسط (دو تا کوچیک) 

یک عدد پیاز متوسط 

نمک و زردچوبه و فلفل {به اندازه لازم}  

تخم مرغ ۴ عدد (به ازای هر نفر یه تخم مرغ)

روغن برای سرخ کردن. 

 

طرز تهیه: 

بادمجان  و سیب زمینی و پیاز را پوست گرفته و رنده می زنیم. و آب مواد را می گیریم. با هم مخلوط می کنیم و نمک و فلفل و زردچوبه می زنیم و بعد تخم مرغ را اضافه میکنیم و خوب هم می زنیم. روغن را داغ کرده و مواد مخلوط شده را در آن می ریزیم و بعداز مدتی که پخت (حدود۵-۶ دقیقه) طرف دیگه رو سرخ میکنیم. (در مدت پخته شدن در تابه رو ببندین) 

بعدشم با سبزی خوردن و گوجه فرنگی ببرید سر سفره نوش جان کنید. 

 

این بود غذای امروز! 

 

امیدوارم خوشتون بیاد. 

* هر کی درست کرد و خوشش اومد برای من دعا کنه!