دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

ای دوست...

 

دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد 

چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنه کارم 

دلم گرم است میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم 

ای دوست برایت من خدا را آرزو دارم

گاهی

گاهی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری

کف دست و بسپاری به دست باد ...

تا برود و سهم دیگران شود...

...

همیشه نمی شود.....

زد به بی خیالی و گفت:

تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...

یک وقت هایی....

شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...

کم می اوری....

دل وامانده ات....

یک نفر را می خواهد

حس و حال هوای بارانی

هیچ حرفی و حسی نمی تونه حس الانم رو توی این هوای بارونی بگه اما این جمله برام جالب بود.

 

 

نایت اسکین

به گمانم یادت پنجره ی احساسم را، میکوبد . . .
زیرا که در دلم هوای دلتنگی بر پاست . . . 

 

...

امروز عکس تنهاییم را قاب گرفتم !
عکسی در ابعاد سه در بی نهایت . . . !

!

تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . . .

(تورو)