دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

مهربانی *

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت

دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او

آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را

زیباترین معصوم دنیا می‌کند

پس خود را گناهکار مبین

من عیسی نامی را میشناسم که

ده بیمار را در یکروز شفا داد

و تنها یکی سپاسش گفت

من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده

یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند

از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند

خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد

پس به راهت ادامه بده 

 


پیام وارده

روز کودک و دلانه های کودک دیروز!

امروز روز جهانی کودکه! 

توی مدرسه قرار شده بود بچه ها آزاد باشن یه زنگ و با وسایلی که از خونه آوردن بازی کنن و خلاصه که واسه خودشون باشن! 

امروز به همراه داشتن هر نوع خوراکی هم آزاد بود و اغلب خوراکیها هم چیپس و پفک و لواشک و خلاصه خوراکیهای ممنوعه بود! 

بچه های من که با هواپیما و ماشین کنترلی و هلی کوپتر و موتور کنترلی و تفنگ!حسابی خوش بودن.  

 

خلاصه که برنامه هایی که براشون پخش شد (نمایش عروسکی و سرود و مقاله و شعر) یه طرف.بازیهای کودکانه شون یه طرف! 

 


 

1.

 دلم برای دنیای کودکی تنگه. 

توی دنیای کودکی حرف زدنا راحته. 

توی دنیای کودکی گفتن حس ها راحته. 

توی دنیای کودکی همه چی خوب و راحته! دوستیها - جداییها - بازیها - دلتنگیها و ... 

آدم بزرگ که میشه! دردسرا و دغدغه هاش بزرگتر از درکش میشن!  

خلاصه که :  

۲.

داشتم با دوستی صحبت می کردم و مشغول حرف زدن و فکر کردن به حرفهاش و خودم و کلا درگیر و دار! 

مامانم از بیرون اومده میگه : چرا داری گریه می کنی؟

میگم : کی؟ من؟

مامانم :

من : هوا سرده!

مامانم : یعنی هوا سرد باشه باید گریه کنی؟

من :

خلاصه که اصلا متوجه نبودم که چی شد!اما دلم حس و حال کودکیم رو خواست! 

 

۳. 

میشه آدم منطقی باشه و احساسی هم باشه؟ وقتی احساس و منطق آدم قایم باشک بازی می کنن!تکلیف آدم چیه؟ وقتی آدم کلا نمی دونه چشه؟وقتی آدم با منطق و احساسش درگیره! وقتی مونده وسط کشمکشی که کودکانه ترین حالت ممکن رو داره؟با اینکه حس بزرگیش میگه : این چه بازییه؟ حس کودکانه اش فقط پا می کوبه و میگه می خوام! حس منطقی هم خودشو انداخته وسط که عقلت کجاست؟اون موقع آدم دقیقاً نمی دونه چی به چیه! 

الان خودمم نمی دونم چی گفتم! فقط طبق عادت دیرین نوشتن!هر چی میاد به ذهنم می نویسم! شاید بعدا حذفیدمش!شایدم نه! 

۴. 

همیشه از اینکه مشغول کاری بشم که ندونم اخرش چی میشه!مضطرب بودم.یعنی وقتی می خوام کاری رو شروع کنم اونقدر باید اینور - اونور کنم قضیه رو که یا کار از کار بگذره یا اینکه به یه ثبات برسم که کارم درسته! اما گاهی وقتا پیش میاد که با توجه کردن به یه حسی غریب! یه کاری رو شروع می کنم.بعدش هی یکی توی ذهنم میاد میگه : کارت درسته؟ کارت درست نیست؟ بعدش چی؟ می خوای چکار کنی؟ الان چی میشه! خلاصه اونقدر میاد و میره که کلا حالم رو می گیره!بعدشم باز نمی دونم چیه که هی منو ترغیب می کنه که حرفهای یواشکی ذهنم رو نادیده بگیرم.خلاصه می ترسم آخرش بشم دخترک شیطونی که وسط یه معرکه ی بزرگ دست بزرگترش رو به هوای کنجکاوی و دل راحتیش از اینکه همینجان! منم همینجام! اتفاقی نمیفته که - رها می کنه و بعد گم میشه!

:(

دلتنگی فقط یک اسم مستعار است 


برای تمام حس هایی که 


اسمشان را نمی دانیم 


و هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند . . . 

 

گاهی وقتا!

  

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …


 

گاهی وقتا ! آدما یه کاری می کنن که بعدا بدجوری می رن توی فکر که این چه کاری بود! 

گاهی وقتا! آدما یه حسابایی می کنن که بعدا بدجوری ناجور درمیاد بازم می رن تو فکر که ای بابا این چه حسابی بود! 

گاهی وقتا! آدما یه توقعاتی دارن که بعدا  می فهمن که الکی توقع دارن بازم می رن توی فکر که این چه توقعیه آخه! 

کاهی وفتا! آدما اونقدر از یه چیزایی یه نتیجه هایی می گیرن که بعدا میگن اینم نتیجه است که گرفتم!  

گاهی وقتا!آدما فکرایی میاد به ذهنشون که می فرستنشون یه گوشه ای بعدش می بینن که ای بابا!این چه کاری بود !بابا این فکره داشته درست می گفته شاید!!!

خلاصه گاهی وقتا! آدما از کارای خودشون سر در نمیارن. 

منم الان یکی از همونام 

 

دلگیر

دلگیر نباش !!! 


دلت که گیر باشد رها نمی شوی 


درگیر بودن و دلگیر شدن و دلتنگی همه با هم تنگاتنگ مرتبطند. 

مواظب باشیم وقتی حسهامون درگیره کاری نکنیم که دلگیر بشیم از هم. 

البته باید سعی کنیم که دلمون گیر نباشه که دلگیر باشیم و الا کلاهمون پس معرکه هستش! خب دیگه پس حواستون به دلتون و درگیریاتون و دلگیریاتون باشه 

 

امروز به یه نتیجه ای رسیدم و به خودم میگم:  بانو! اشتباه اونایی که فکر میکنن باهوش ترند و داناتر ! بزرگتره. خلاصه که حواست رو جمع کن.توی موقعیتی نیستی که بتونی اشتباهاتت رو نادیده بگیری. تازه بعضی از اشتباها غیر قابل جبرانن.بعضی اشتباهات یا کارها از تو قابل پذیرش نیست.حواست به خودت باشه! 

می خوام چند روزی نیام نت. یعنی دارم تمرین می کنم که عادت این چند وقته زیاد نت گردی رو از سرم بیرون کنم و اینکه بدونم چی به چیه اطرافم. (البته شایدم زود اومدم. )

 امیدوارم بهتون خوش بگذره. 

منتظرم نظراتتون رو بدونم که با اون جمله ی بالا چقدر موافقیدیا مخالفید؟


بعدا نوشت :  

فکر کنم فعلا نمی تونم نت گردی رو کنار بذارم از بس دوستان اصرار کردن خلاصه که فعلا هستم .

اول...

اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد


آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد


آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت


رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زرد شد


صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه


آه، این آیینه کى غرق غبار و گرد شد؟


هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى کرد، شد


هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه


هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد


درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود


پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟


سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل


یک نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد


بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان


ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد


کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل


تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد 

 

هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد 


پ.ن:  

حالا 

هیچ چیز دیگر مثل قبل نخواهد بود

نه من دیگر آن دخترک سابقم،

نه تو آن توی قدیمی.

بعضی حرف ها وقتی گفته می شوند

فقط سکوت را نمی شکنند؛

چیزهای دیگری هم هست...

مثلاً باورها، عادت ها، مرزها.

مثلاً یک قلب کوچک ساده،

که حالا دیگر نمی تپد!