دلانه های بارانی
دلانه های بارانی

دلانه های بارانی

بعضی...

بعضی آه ها را


هر چقدر هم که عمیق بکشی


باز هم دلت خالی نمی شود...

قصه ی تلخیست....

  

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسی که دریا را

فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟

خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است

که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را 

 

فاضل نظری


  

یک قطره ی بارانم و با شوق ببارم

جاری شدم از وسوسه ی دیدن یارم

غافل، که کمین کرده کویری به شکارم

"بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم

سفر ایستگاه

قطار مى رود   


 تو مى روى 


تمام ایستگاه مى رود 


و من چقدر ساده ام 


که سال هاى سال 


در انتظار تو  


کنار این قطار رفته ایستاده ام 


و همچنان  


به نرده هاى ایستگاه رفته 


تکیه داده ام 

 


 

 

پ.ن: 

 

از این شعره خیلی خوشم میاد.نوشتمش اینجا   

یاد  آقای امین پور هم گرامی باد

; (

کودکی هایم عاشق تاب بازی بود...

تاب می خورد و می خندید

بزرگی هایم هم تاب بازی را دوست دارد...

هر از گاهی دست بی تابی هایم را می گیرد و به تاب بازی می برد!

نمی دانم چه رازی در میان است...

ولی همین که بی تابی هایم را به تاب می سپارد

دیگر بی تاب نیستم!

بزرگی هایم تاب می خورد و می خندد...!

پاییز

(( خدا حافظ برای او چه آسان بود ولی قلب من از این واژه لرزان بود))

و چنین بود که در وقت بهار، فصل پاییز دلم زود رسید،

و بهارم طی شد.

در سراشیبی مرگ،

برگها افتادند.

خش خشی بی پایان

زوزه ای از سرما،

و صدایی از درد،

باغ را ویران کرد.

سبزی روی مرا می دیدی

همگی گم شد و رفت،

حرف مردم شد و رفت.

گفتنی را گفتم،

آنچه می دانستم.

همه را باخته ام و جوانی را هم.

جبر و تقدیر چنان کرد که باور کردم،

آنچه بر ما آمد. 

*** 

تو که در بازاری،

راستی قیمت یک شاخه مریم چند است؟

مریمم پرپر شد.

باز بازنده شدم. . . 

 


 

 پ.ن:

یه جایی دیدم خوشم اومد نوشتمش اینجا.  

باور کنین همینجوری نوشتم 

 

لطفاً نگران نباشین 

 

ممنونم ازتون دوستان خوبم

گاه...

گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند . . .
 

 

 

 

 

 

...................................