-
!!!
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 20:06
این روزها دلتنگم باور کن این یکی دیگر شعر نیست
-
......
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 19:58
هیچ میدانی ؟ تا تو در آغـوش من گل نکنی این بهار ، بهار نمیشود . . . پ.ن ۱.
-
بانوی خوبیها
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 19:32
بعد از تــو علی می ماندُ چاهُ حرف های مانده در گلو ... بانو !نــــرو !
-
آیا؟
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 17:18
عاشق خورشید که میشوی تقدیری بهــــــتر از سوختن نخواهی داشت ! پ.ن ۱ : به نظرتون درسته؟؟؟؟
-
!
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 15:27
ضمیرها را از من سوال نکن .... اینجا فقط اول شخص ِ مفرد مانده است ....! بقیه رفته اند .
-
هی روزگاااااااااااااااار
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 18:15
اهی با خودم فکر میکنم: واسه من و احساسم هم این اتفاق افتاده؟؟ روزی مخاطب تمام جملاتت من بودم نمی دانی چه درد سختی است خلع مقام شدن نمی دانی چه سخت تر است دیدن ترفیع گرفتن دیگری ! بعدش میگم: نه! خدایا! نخواه که همچین اتفاقی بیفته برای من و احساسم و ... پ.ن : فکر کنم تقصیر حال و هوای بهاره.خوب میشم! جدی نگیرین!!!
-
گاهی وقتها....
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 20:25
کلِ دنیا را هم که داشته باشی..... باز هم دلت میخواهد، بعضی وقتها .... فقط بعضی وقتها .... اصلا برای ِ یک لحظه هم که شده، همه ی دنیای ِ یک نفر باشی
-
....
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 20:56
دلم دلارام میخواهد....... خدایا! کمکم کن!
-
سفرنامه (4)
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 20:07
سلام. اما ادامه ماجرا: قرار بود ساعت 7.30 صبح سه شنبه از نجف به سمت کربلا حرکت کنیم و ما هم سحر رفتیم حرم تا یه دل سیر دوباره زیارت کنیم و هم وداع و هم بخوایم که باز هم بیایم و خلاصه ساعت 6 به سمت هتل حرکت کردیم و تا برسیم 6.25 بود.خلاصه وسایل را جمع و جور کردیم و برای صبحانه رفتیم پایین و راس ساعت در لابی آماده بودیم...
-
سفرنامه (3)
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:12
صبح روز آخر حضور در شهر نجف اشرف به مسجد کوفه رفتیم. مسجدی که انبیا الهی در آن نماز خوانده اند و حتی پیامبرمان هم در شب معراج در این مسجد نماز خوانده اند. مسجدی که نماز در آن تمام خوانده میشود. مسجدی که توبه آدم در آن مقبول شد. مسجدی که کشتی نوح در آن ساخته شد و در آن به زمین نشست. مسجدی که محل قضاوت و نماز و شهادت...
-
سفرنامه (2)
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 15:52
سلام. خلاصه که روز اول حضور در نجف گذشت و شب که توی لابی هتل آقای مدیر رو دیدیم گفتیم: برنامه فردا چیه؟ اصلاً برنامه خاصی دارین یا هرکی در اختیار خودشه؟ که آقای مدیر فرمود: فردا صبح آشنایی با قبور اطراف حرم امام رو ساعت 10.5 داریم. دوست داشتین بیاین! (نمی دونم چرا حس کردم که انگار با ما راحت نیست و انگار ما رو یه...
-
سفرنامه (1)
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 15:37
سلام. میخوام از سفری بنویسم که هنوزم باورم نمیشه من مسافرش بودم. میخوام از لحظاتی بنویسم که انگار خیلی کوتاهتر از هر لحظه ای بود. از سفری که شیرینتر از یه رویای شیرین بود. سفری که هنوز بعد از یک هفته از برگشتمون هنوزم باورم نمیشه که من رفتم به این سفر. سفر به سرزمین شگفتیها و احساس و فداکاری. سرزمینی که میزبان مردمانی...
-
دلنوشته ای برای سفر
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 21:14
سلام به همه! می خواستم از سفر بنویسم.اما فعلاْ حسش نیست! چون هنوز تو حال و هوای جایی که رفتم و برگشتم هستم. تو حال و هوای اتفاقاتی که افتاد و مسائلی که به وجود اومد. تو حال و هوای نشونه هایی که بازم منو مشغول کردن و حس میکنم که بازم توی تفسیرشون اشتباه کردم. نشونه هایی که به نوعی به احساساتم منتهی میشن! نشونه هایی که...
-
....
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 17:03
نه اسمش عشق است... نه علاقه... نه عادت...! حماقت محض است...دلتنگ کسی باشی...که دلش با تو نیست...!!!
-
السلام علیک یا اباعبدالله
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 16:17
سلام به همه. من از مسافرت برگشتم. خدا قسمت همه مشتاقا بکنه!
-
تقدیم به تمامی دوستان ناب!
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 00:18
بی تجربه متولد میشویم با جرأت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم تنهها چیزی که فروغش به خاموشی نمی گرایددوستی های پاک است....... بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است آغاز بهار بر شما مبارک
-
هی روزگااااااااااااااااار!
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 18:39
سلام. خوبین؟ همه دارن از روزهای آینده و آرزوهاشون و امیدهاشون میگن. منم موندم توی راهی مبهم که نمی دونم به کجا ختم میشه! منم دوست دارم که : ۱. امیدوار باشم ۲. شاد باشم. ۳. موفق باشم. ۴. یه زندگی عاشقانه داشته باشم. ۵. سالم و سلامت باشم. ۶ . بازم سالم و سلامت باشم. ۷. از دست حسودهایی که هر جا میرم انگار به قول دوست...
-
زیاد
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 15:53
زیاد خوب نباش... زیاد دم دست هم نباش ... زیاد که خوب باشی، دل آدم ها را می زنی آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی ... به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند زیاد که باشی، زیــــــــــادی می شوی...
-
!!
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 13:18
نقاش نیستم ، ولی دلم برایت پر می کشد !
-
....
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 20:38
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود دلش آغوش گرم میخواهد!!
-
دلگیری!
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 19:53
دلم گرفته. نمی دونم چم شده. دلم تنگ شده برای خیلی چیزا و خیلی موقعیتها. نمی دونم چکار کنم. انگار یه بغض کال ته گلومه! نمی رسه. نمی ترکه . کاش علاجی داشتم. کاش............................ پ.ن ) شاهد از غیب رسید: خـــــــدایــــــــــــــــــا در گلویم ابـــر کوچــکی ست که خیــال بـارش نـــدارد. میــــــشود مــرا بــغل...
-
گاهی...
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 19:07
گاهی این روزها بدجور دلم عاشقانه می خواهد! گاهی این روزها بدجور دلم هوایی کارهایی می شود. گاهی این روزها بدجور دلم تنهاست گاهی ....
-
این چند روز
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 17:26
سلام بعد از ۴ روز.! خیلی اتفاقای جالبی افتاد! یادتونه که پست قبلی گفتم : نمی دونم چطوری برای واکسیناسیون مرخصی بگیرم؟ خلاصه که شنبه به خاطر برگزاری انتخابات و این حرفها - تعطیل شدیم و من هم بلافاصله عازم درمانگاه هلال احمر - مرکز استان - شدم و کارم رو انجام دادم. و خیلی هم خوشحال شدم که مجبور نشدم از مدیرخانم درخواست...
-
ای بابا!
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 19:36
سلام. خوبین؟ عجب روزگاری شده ها! برامون دوره ضمن خدمت گذاشتن.دو روز هفته که هر دوتاش روز کاریم هم هست! از طرفی هم برنامه های سفرم به عتبات و من واقعاً سر در گم هستم که چه جوری این وقایع رو با هم مچ کنم که صدای مدیرخانم ! در نیاد. البته دو روز ضمن خدمت رو که من نذاشتم - اداره گذاشته و حالا بحث اینه که منم باید همین...
-
قاصدک
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 21:11
قاصدک! شعر مرا از بر کن ، برو آن گوشه باغ ، سمت آن نرگس مست ، و بخوان در گوشش، و بگو باور کن، یک نفر یاد تو را دمى از دل نبرد
-
..??..
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 12:38
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را، تا زودتر از واقعه گویم گله ها را، چون آینه پیش تو نشستم که ببینی، در من اثر سخت ترین زلزله ها را، پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست، از بس که گره زد به گره حوصله ها را، بگذار ببینیم بر این جغد نشسته، یک بار دگر پر زدن چلچله ها را، یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش، بگذار که دل حل کند...
-
پنجره تمیز
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 15:25
سلام. الان که داریم به موقع خونه تکونی نزدیک میشیم - یاد این قضیه افتادم. اون سالها که توی پارسیجان بودم - همیشه رسم بر این بود که آخرین روز کاری به بشور و بساب و تمیزکاری و جمع و جور می گذشت.یادمه سالی که شهره بانو (سرپرست سالن) تازه عروس بود - زودتر خودشو تعطیل کرده بود و منم مسئول سالن بودم و رئیسالدوله جان هم...
-
!!!
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 19:44
پرسیدند : دوستش داری ؟ گفتم : دنیای من است.... گفتند : دوستت دارد ؟ گفتم : تنها سوال من است ...............
-
...
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 20:31
هیـچ هـــم سـکوت، نـشانـه ی رضایت نـیسـت؛ شـاید کسی دارد خفه می شود پـشت یـک بـغـض ...
-
من و تنهایی و غم
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 18:50
عصر جمعه و دلتنگی و من تنها! تا یه ساعت پیش جشن نامزدی یکی از همکارا بودم. امیدوارم خوشبخت باشه و همه ی جوونای مملکتمون خوشبخت باشن. اونجا همکار داداشی رو دیدم- بهم میگه : چرا برای دادا آستین بالا نمی زنی؟ منم گفتم : خودش باید بپسنده و بگه . ما هم پی اش رو می گیریم. میگه: آخه حیفه! پسری به این خوبی نصیب یه سری گرگ...