-
چی شد که رفتم مشهد
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 19:22
ماجرای سفرم به مشهد برام خیلی جالب بود. آخه از دوماه پیش که مدیر خانم گفت : من و مریم (همکارم و معاون تربیتی) بچه ها رو می بریم اردوی مشهد. تو و معاون خانم هم می مونید مدرسه.! من : اما خوب چاره ای نبود.تصمیمها گرفته شده بود و منم خیلی دلم میخواست برم. با خودم گفتم : باشه - منم برام جور میشه و میرم زیارت.مگه فقط باید...
-
من برگشتم.
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 16:32
سلام دوست جونیا! ازمسافرت برگشتم. خدا نصیب شما و همه کسایی که دلشون میخواد به زیارت مشرف بشن بکنه.
-
مسافرت
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 07:16
سلام به همه. یه جور غیر منتظره امام رضا(ع) منو طلبیده برم زیارت. به امید خدا امشب ساعت 9 از اینجا به سمت راه آهن می ریم.و خدا بخواد سه شنبه برمی گردیم. امیدوارم قسمت همه تون بشه.
-
:!
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 18:13
-
یخ شکوندن!
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 17:18
فکر کن هر چی نوشته بودم پرید! اما من دوبار می نویسمش. بازم گذشته ها یادش بخیر! روزی مثل همین روزا سرد و شاید سردتر که قبلشم برف آمده بوده و زمین یخ بسته بود.بعد صبحانه که داشتیم بر می گشتیم سالن یکی از همکار سُر خورد و نزدیک بود بیفته! اما نیفتاد و به خیر گذشت. وقتی وارد سالن شدیم و من و "دوست باجی" {یکی از...
-
ماجرا
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 14:33
اون روز رفته بودم که درخواست گذرنامه بدم. رفتم داخل اتاقه که بالاش نوشته بود: گذرنامه دیدم خانمه پشت یه پارتیشن نشسته و یه آقایی هم این گوشه و داره یه چیزایی می نویسه. من - افسره نیست و دو نفرم اینجاسرکارن. از اون خانمه پرسیدم : ببخشید امروز افسر هستن؟میان برای ارائه مدارک؟ خانمه : افسر نشستن و به اون آقاهه اشاره کردن...
-
گذشته نوشت!
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 13:30
سلام. نمی دونم چرا یاد این خاطره افتادم. اون موقع ها که تازه رفته بودم پارسیجان (حدود 3-2ماه از ورودم گذشته) یه روز که "رئیس الدوله جان" مسئول سالن بود و قرار شده بود برامون کار تعیین کنه - ماشنهای CKبود که لحیم پلاستیک فنر باطریش نصیب من شده بود و من هم بلد نبودم و یه جورایی میخواستم که کارم عوض بشه. وقتی...
-
عیدانه
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 13:01
دیشب برام خیلی جالب بود که برادرجان! به طور اتفاقی رفته بود سایت عتبات و دید که اولویتهای زیارتی اعلام شده و ما اولویت 2 هستیم. میتونیم اسمشو بذاریم عیدانه؟نه؟ عید همه مبارک.
-
به او
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 14:30
آنقدر پنجه زدم بر دیوار غزل که درد می کند همه ی ابیاتم... با احتیاط بخوانید! شکستنی ست عاشقانه هایم!
-
خاطرات نوشت1
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 20:06
هی هی هی! یاد قدیما افتادم. اون موقع که هنوز پارسیجان (اسم جایی که قبلاْ مشغول بودم رو گذاشتم) کار می کردم.یادمه یه سری آزمون جذب آموزشیاری برگزار شد و منم به خاطر کنجکاوی رفتم و شرکت کردم و از قضا قبول شدم!اون وقت موندم توی دوراهی که برم ادامه بدم یا به همین کاری که مشغولم بسنده کنم؟؟ خلاصه گفتم برم از رئیس الدوله...
-
ای بابا!
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 19:46
سلام. می دونین چی شده؟ برای گرفتن داروم از هلال احمر و تجدید نسخم میخواستم برم مرکز استان!! به مدیر خانم میگم: من باید برم مرکز فردا و اگه رسیدم میام سر کار و اونم میگه باشه. امروز بعد مکافات زیاد! تونستم نیم ساعت آخر برسم محل کارم و مدیرخانم میگه: این چه جور یه ربع دیر اومدنه؟؟ من یه ربع؟ میگه : آره دیگه! خودت دیروز...
-
این روزها
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 18:50
این روزها بیشتر از هر روز دیگری دلتنگم ، دلتنگ و مشتاق اویی که باید باشد و نیست .
-
معجزه
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 18:46
در زندگی منتظر معجزه نباش، خودت معجزه ی زندگیت باش ...
-
جبرانی!
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 15:22
آن سوی همه ی دلتنگیها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه ی نداشتنهاست...! شاهد از غیب رسید. دیدم قشنگه گذاشتم اینجا.
-
خستگی...
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 14:20
الان که دارم می نویسم - آرووم شدم اما اگه بدونی چقدر دلگیر بودم! از دست آدمایی که حس می کنن عقل کلن و خیلی بلدند حرصم می گیره. یارو فکر می کنه که چکاره شده! با اون رفتارش. اگه مدیر خانم بهم دلداری نداده بود واقعاْ حسابشو گذاشته بودم کف دستش! مدیر خانم همه چی رو همینجوری میگذرونه! خیلی خونسرد و آروم و ریلکس. اما بعضی...
-
دوست داشتنی نوشت!
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 18:50
دوست می داشتم این روزهای تعطیل همراهی داشتم که به دل جاده بزنیم و برانیم و برویم از این جدال و دغدغه ها دور باشیم و فارغ از هیاهوی این روزگار - چند روزی در کنار هم بودیم. مسافرتی کوتاه و مختصر اما پر از عشق و دوست داشتن و صمیمیت. ....
-
هفته نیم تعطیل!
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 18:30
آخ کیف کردم که شنبه رو تعطیل شدیم! خیلی زیاد! اما در اون لحظات شادی دیدم که نت قطعه! ای که همیشه یه جای کار می لنگه! منم نشستم به درست کردن یه سری کاردستی!! و ذوق هنری در کردن!!! و امروز که رفتیم سرکار و قرار بود بچه ها رو ببریم امامزاده! آخ که چقدر بچه ها شاد بودند و خوشحال. خوب حق هم دارن و بعد از گذراندن امتحان...
-
چقدر....
جمعه 30 دیماه سال 1390 21:02
چقدر بدم میاد از آدمایی که ادعای خیر بودن و فداکاریشون میاد اما وقتی پای راحتی و منافع خودشون میشه - حاضرن بقیه رو له کنند و از روی اونا رد بشن و برسن به چیزی که میخواین! - چقدر بدم میاد که یکی ادعای داناییش بشه و اندازه ی یه نخود هم درک و شعور و انصاف نداشته باشه. - خیلی بدم میاد از آدمای این روزگار- که اینقدر...
-
:(
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 16:34
روز اول آزمون قرار بود که امروز بعد جلسه , مدیرخانم یادی از همکار و دوست فقیدمون بکنند. که دیدم نه بابا! هیچ خبری نشد. و من که واقعاً دلمو خوش کرده بودم که هنوز "یادها و خاطره ها" برای دوستانی که در کنارمان نیستند؛ زنده است. اما ازین خبرا نیست و وقتی که هستی و جلوی چشمشونی تا وقتی کارشون بهت گیر نباشه نمی...
-
نمی دانم...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 17:19
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند می گویند حساسیت فصلی است آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .
-
ضد حال اول هفته
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 16:16
سلام. امروز بعد چند روز تعطیلی! رفتیم سر کار و کمی دیر رسیدم(در حدی که برگه های امتحانی دست بچه ها بود) و به محض ورود با خانم مدیر مواجه شدم. منم که حدس میزدم که این قیافه مال منه! به خودم نگرفتم و رفتم وسایلمو آوردمو و شروع به حضور و غیاب بچه ها و کارام کردم بعدش یهو مدیرخانم اومد جلوی میزم و : لطفاً کمی زودتر به...
-
سلام
شنبه 24 دیماه سال 1390 18:23
سلام. اول نگاشت: می خوام اینجا از خودم بنویسم و از آرزوهام. از گفتگوهای یواشکی دلم که فقط خدا می دونه و خودم و اینجا! ممنونم از حضور دوستانی که به من سر می زنن.